گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
احتجاجات
جلد دوم
بخشهاي احتجاجات علماء و دانشمندان امامیه






بخش بیست و پنجم مطالبی که صدوق محمد بن بابویه رحمۀ الله علیهما از مذهب امامیه در یک جلسه براي اساتید ذکر کرده
در کتاب مجالس نوشته است دین امامیه اقرار به توحید خدا و نفی تشبیه و منزه دانستن اوست. از آنچه شایسته نیست و اقرار به
انبیاي خدا و حجج او و ملائکه و کتب او و اقرار به اینکه محمد صلی الله علیه و آله سرور انبیاء و سید مرسلین است و از همه انبیاء
و تمام ملائکه مقرب بهتر است و او خاتم انبیاء است که پیامبري پس از او تا روز قیامت نخواهد بود و اینکه تمام انبیاء و رسل و
ائمه از ملائکه بهترند و آنها پاك و معصومند از هر پلیدي و گناهی هرگز اراده گناه صغیره و کبیره نخواهند کرد و مرتکب آنها
نمیشوند و آنها امان براي مردم زمین هستند. چنانچه ستارگان امان براي اهل آسمانند.
پایههاي استواري که اسلام بر آنها بنا شد، پنج چیز است:
-1 نماز 2- زکاة 3- روزه 4- حج 5- ولایت پیامبر و ائمه علیهم السلام بعد از او که دوازده نفرند. اولی آنها امیر المؤمنین علی بن
ابی طالب علیه السلام بعد امام حسن و بعد امام حسین سپس علی بن الحسین و بعد حضرت باقر محمد بن علی بعد از آن جناب امام
صادق سپس حضرت موسی بن جعفر بعد حضرت رضا پس از آن جناب امام جواد محمد بن علی سپس حضرت هادي امام علی
النقی بعد از آن جناب حضرت امام حسن عسکري سپس حجۀ بن الحسن بن علی علیهم السلام است.
ص: 382
و اعتراف به اینکه آنها اولو الامرند که خداوند دستور پذیرفتن اطاعت آنها را داده در این آیه أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی
الْأَمْرِ مِنْکُمْ و اطاعت آنها اطاعت خدا است و معصیت آنها معصیت خدا. ولی آنها ولی الله است و دشمن آنها دشمن خداي عزیز
است و دوستی ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله. وقتی به راه و روش آباء طاهرین خود باشند واجب است بر مردم و همین پاداش
رسالت است طبق آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.
و اقرار به اینکه اسلام عبارت است از اقرار به دو شهادت
لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه و آله
است و ایمان عبارت است از اقرار به زبان و اعتقاد قلبی و عمل بوسیله جوارح. بجز این ایمان صحیح نیست.
هر که دو شهادت را بدهد مال و جانش در پناه اسلام محفوظ است مگر جهت خاصی خون یا مال او را حلال نماید و حسابش بر
خدا است و اقرار به سؤال و جواب در قبر هنگام دفن مرده و منکر و نکیر و عذاب قبر و اقرار به آفرینش بهشت و جهنم و معراج
پیامبر صلی الله علیه و آله تا آسمان هفتم و از آنجا تا سدرة المنتهی و از آنجا تا حجب نور و اقرار به مناجات خدا با او و این عروج
بوسیله جسم و روح او بوده در حال کمال صحت و واقعیت نه در خواب و بوسیله رؤیا و این عروج نه براي آن بود که خداوند در
آن مکان قرار داشت زیرا خداوند منزه است از احتیاج به مکان بلکه عروج براي این بود که موجب افزایش مقام و شخصیت آن
جناب بشود و تا به او ملکوت آسمانها را نشان دهند چنان که ملکوت زمین را نشان دادند و در آنجا مشاهده از عظمت خداي
متعال و به امت خویش خبر دهد از آیات و علامات که بر فراز آسمانها دیده.
و اقرار به حوض و شفاعت گناهکاران از اصحاب کبائر و اقرار به صراط و حساب و میزان و لوح و قلم و عرش و کرسی. اقرار به
اینکه نماز ستون دین است.
اول چیزي که از بنده راجع به آن سؤال میشود روز قیامت از اعمال و اول چیزي است که پس از معرفت از آن بازخواست
صفحه 214 از 255
میگردد. اگر قبول شود بقیه اعمال نیز قبول میشود و اگر رد شد بقیه نیز رد میشود و نمازهاي واجب در شبانهروز پنج قسم
ص: 383
است و هفده رکعت. ظهر چهار رکعت و عصر چهار رکعت و مغرب سه رکعت و عشاء آخر چهار رکعت و نماز صبح دو رکعت.
اما نافله دو برابر فریضه است. سی و چهار رکعت. هشت رکعت قبل از ظهر و هشت رکعت بعد از ظهر قبل از نماز عصر و چهار
رکعت بعد از مغرب و دو رکعت نشسته بعد از عشاء آخر که یک رکعت حساب میشود و آن نماز وتر است براي کسی که نائل به
وتر در آخر نماز شب نشود و نماز شب هشت رکعت است که در هر دو رکعت سلام میدهد و شفع دو رکعت است با سلام و وتر
یک رکعت است و نافله صبح دو رکعت است و مجموع نمازها در شبانهروز از فریضه و نافله پنجاه و یک رکعت است.
اذان و اقامه دو تا دو تا است. واجبات نماز هفت قسم است. وقتشناسی و طهارت و توجه و قبله و رکوع و سجود و دعاء و قنوت.
در هر رکعت دوم نماز نافله و واجب قبل از رکوع بعد از قرائت میتوان در قنوت همین دعا را خواند
رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک أنت الاعز الاجل الاکرم
. میتواند سه مرتبه تسبیح بگوید اگر مایل باشد. نمازگزار ائمه علیهم السلام را در قنوت خود یاد کند و صلوات بر آنها بفرستد
احترام به ایشان نموده.
تکبیرة الاحرام یک است ولی هفت تکبیر بهتر است. واجب است
بسم الله الرحمن الرحیم
را بلند بگوید در سوره فاتحۀ و نیز
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره دیگر را.
بسم الله
یک آیه از قرآن است و این
بسم الله
به اسم اعظم خدا نزدیکتر از سیاهی چشم به سفیدي آن است. مستحب است دستها را در موقع تکبیر بلند کنند که این آرایش نماز
است. قرائت در دو رکعت اول حمد و سوره است به شرط اینکه از سورههائی که سجده واجب دارد نخواند و آنها الم سجده و حم
سجده و النجم و سوره اقرء باسم ربک است و نباید سوره لایلاف یا أ لم أ لم تر کیف یا و الضحی یا الم نشرح را بخواند زیرا
لایلاف و أ لم تر کیف هر دو یک سوره است و الضحی و الم نشرح نیز یک سوره است. نباید یکی از آنها را به تنهائی در یک
رکعت نماز خواند.
کسی که بخواهد بخواند باید لایلاف و أ لم تر کیف را با هم در یک رکعت بخواند و
ص: 384
الضحی و الم نشرح را نیز در یک رکعت. جایز نیست قران بین دو سوره نماز واجب اما در نافله نمازگزار هر چه میخواهد میتواند
بخواند اشکالی ندارد سورههاي سجده واجبدار را در نماز نافله بخواند زیرا این کار در نماز واجب مکروه است.
واجب است در نماز ظهر روز جمعه سوره جمعه و منافقین را بخواند. سنت به همین منوال جاري شد. ذکر رکوع و سجده سه مرتبه
تسبیح است که پنج مرتبه بهتر است و از آن بهتر هفت مرتبه است و یک تسبیحه تمام هر رکوع و سجده براي مریض و شخصی که
عجله دارد کافی است. هر کس در نماز رکوع یا سجده یک تسبیح از سه تسبیح بکاهد و مریض نباشد و عجله نداشته باشد. یک
سوم از نماز خود را کاسته و هر کس دو تسبیح بکاهد دو سوم از نماز را ناقص کرده و هر که تسبیح در رکوع و سجده نگوید
صفحه 215 از 255
نمازي نخوانده مگر
لا اله الا الله
بگوید یا الله اکبر و یا صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله بفرستد به تعداد تسبیحات که این کار کافی است.
در تشهد دو شهادت کافی است، اضافه بر آن مستحب است. سلام نماز یکی کافی است. رو به قبله با چشم به طرف راست توجه
میکند و کسی که در میان مخالفین بود دو سلام میدهد یکی به طرف راست و دیگري به طرف چپ.
همان طوري که آنها انجام میدهند. به جهت تقیه شایسته است نمازگزار تسبیح حضرت زهرا علیها سلام را بعد از هر نماز بخواند و
آن سی و چهار الله اکبر و سی و سه سبحان الله و سی و سه الحمد لله است. زیرا هر کس در نماز واجب این تسبیح را بخواند قبل از
آنکه پاي را حرکت دهد خداوند او را میآمرزد. بعد صلوات بر پیامبر و ائمه علیهم السلام میفرستد و براي خود هر دعائی که
میخواهد میکند. بعد از فراغ از دعا سجده شکر مینماید و در آن سه مرتبه میگوید
شکرا لله
و این کار را ترك نمیکند مگر مخالفی باشد که براي تقیه ترك کند. جایز نیست دستها را در نماز موقع قیام روي هم بگذارد و نه
گفتن آمین بعد از تمام شدن سوره حمد و نه گذاشتن دو زانو را قبل از دو دست بر زمین در سجده. و سجده جایز نیست مگر بر
زمین و چیزي که از زمین روئیده به شرط اینکه خوردنی و پوشیدنی نباشد میتوان نماز خواند با لباسی که از موي و کرك حیوان
حلال گوشت تهیه شده و اما آنچه
ص: 385
حلال گوشت نیست با موي و کرك آن نمیتوان نماز خواند مگر چیزهائی که بخصوص اجازه داده شده و آنها عبارتند از سنجاب
و خز. بهتر است که در خز نماز نخواند. اما کسی که خواند نمازش صحیح است اما پوست روباه صحیح نیست «1» و السمور و فنک
مگر در حال تقیه و ضرورت.
گاز معده اگر از نمازگزار خارج شود نمازش باطل است. یا چیزهاي دیگري که وضو را باطل میکند یا اینکه یادش بیاید وضو
نداشته یا یک ناراحتی و گرفتاري پیدا کند که نتواند صبر نماید یا خون دماغ کند و از بینی او خون زیاد بیاید یا پشت سر خود را
نگاه کند نماز شکسته نمیشود. به اینکه چیزي از جلو او مانند سگ یا زن یا الاغ یا چیز دیگري بگذرد.
در نافله سهو وجود ندارد. اگر در نافله سهو کرد بنا را بر هر کدام که مایل است بگذارد. سهو در نماز واجب است. هر کس در دو
رکعت اول سهو کرد باید نماز را اعاده کند و همچنین هر کس در نماز مغرب شک کند و کسی که در نماز صبح شک کند نماز
را دو مرتبه میخواند. هر کس دوم و سوم یا در سوم و چهارم نماز شک کند بنا را بر اکثر میگذارد. وقتی سلام داد تکمیل
میکند هر چه احتمال دارد کم کرده باشد دو سجده سهو بر نمازگزار واجب نیست مگر وقتی حرکت کند در جاي نشستن یا
بنشیند در جاي حرکت یا تشهد را ترك نماید یا نداند کم کرده در نماز یا زیاد و این دو سجده بعد از سلام است. در زیادي و کم
کردن و در سجده سهو میگوید
بسم الله و بالله السلام علیک ایها النبی و رحمۀ الله و برکاته
اما سجده واجب قرآن در آن سجده میگوید:
لا اله الا الله حقا حقا لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا لا اله الا الله عبودیۀ و رقّا سجدت لک یا رب تعبدا و رقا لا مستنکفا لا مستکبرا بل
انا عبد ذلیل خائف مستجیر
وقتی سر از سجده برداشت تکبیر میگوید. نماز شخص قبول نمیشود مگر به مقداري که توجه با قلب دارد بطوري که گاهی یک
چهارم و گاهی یک سوم یا نصف یا کمتر از این و یا زیادتر قبول میشود ولی خداوند این کمبود را
صفحه 216 از 255
ص: 386
بوسیله نوافل ترمیم مینماید.
و شایستهترین مردم براي امام جماعت شدن کسی است که قرآن بهتر بخواند.
اگر هر دو در قرآن مساوي بودند کسی که زودتر مهاجرت نموده اگر در مهاجرت مساوي بودند سالمندترین آنها، اگر در سن هم
برابرند هر کدام خوش صورتتر است صاحب مسجد اولی و شایستهتر است به مسجد خود. هر کس نماز بخواند به مردم با اینکه
در میان آنها داناتر از او هست کارشان پیوسته در انحطاط است تا روز قیامت جماعت در روز جمعه واجب است و در سایر ایام
مستحب. هر کس نماز جماعت را ترك کند به واسطه بیمیلی بدون عذر نمازش صحیح نیست.
نماز جمعه از نه دسته برداشته شده شخص صغیر و کبیر (گرفتار) و مجنون و مسافر و برده و زن و مریض و کور و کسی که در
فاصله دو فرسخ قرار دارد نماز جماعت فضیلتش بر نماز فرادي معادل بیست و پنج درجه در بهشت است.
نماز واجب در سفر دو رکعت است مگر نماز مغرب که پیامبر صلی الله علیه و آله در سفر و حضر به همان صورت خوانده در سفر
نافلههاي روز هیچ کدام خوانده نمیشود و نباید نافلههاي شب را ترك نمود و نماز شب جایز نیست در اول شب مگر در سفر وقتی
انسان آن را قضا کند بهتر است از اینکه اول شب بخواند حد سفري که موجب شکستن نماز و خوردن روزه میشود هشت فرسخ
است اگر چهار فرسخ رفت و تصمیم ندارد شب برگردد میتواند شکسته بخواند یا درست هر طور مایل است اما اگر تصمیم
برگشت دارد همان روز باید شکسته بخواند کسی که سفر معصیت رفته نماز را تمام و روزه را باید بگیرد کسی که نماز را در سفر
تمام بخواند مانند کسی است که نماز را در وطن شکسته بخواند و کسانی که لازم است نماز را تمام بخوانند و روزه بگیرند در
سفر عبارتند از مکاري و سوداگر و پیک و چوپان و ملاح زیرا این شغل آنها است و شکارچی اگر براي هوي و هوس شکار
میکند اما اگر براي گذران زن و بچه خود صید میکند باید نماز و روزه را بشکند این که شخص در سفر روزه مستحبی بگیرد
کار خوبی نیست براي کسی که در ماه رمضان روزهاش را خورده صحیح نیست مجامعت نماید.
ص: 387
نماز سه قسمت میشود یک سوم طهارت، یک سوم رکوع، یک سوم سجود.
نماز درست نیست مگر با طهارت. وضو تا دو مرتبه صحیح است کسی که دو بار وضو بگیرد جایز است اما پاداشی به او نمیدهند.
تمام آبها پاك است مگر بدانی که نجس شده آب را فاسد نمیکند مگر حیوانی که خون جهنده دارد میتوان با گلاب وضو
گرفت و غسل جنابت کرد و آبی که به وسیله آفتاب گرم شده اشکالی براي وضو ندارد و این که وضو و غسل با آن آب کراهت
دارد به واسطه این است که موجب برص میشود. آب اگر به مقدار کر باشد هیچ چیز او را نجس نمیکند و کر عبارت از هزار و
دویست رطل مدنی است و روایت شده که کر مقدار سه وجب طول در سه وجب عرض و در سه وجب عمق است. آب چاه
تمامش پاك است مادامی که چیزي در آن نیافتاده که نجس نماید آن را و آب دریا همهاش پاك است.
وضو را باطل نمیکند مگر خارج شدن چیزي از یکی دو مجراي بول یا غائط یا گاز معده و یا منی و خواب اگر بر عقل غلبه نماید
و مسح بر عمامه جایز نیست و نه بر روي کلاه و مسح بر روي کفش نیز جایز نیست مگر به واسطه تقیه باشد یا برفی باشد که از
سرما بترسد که در این صورت کفش قائم مقام جبیره میشود و روي آنها مسح مینماید.
عایشه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: اندوهگینترین مردم روز قیامت کسی است که وضوي خود را
روي پوست دیگري میبیند. عایشه گفت اگر بر روي پشت گورخري در بیابان مسح کنم خوشتر دارم که بر روي کفش مسح
نمایم.
هر کس آب نیافت باید تیمم نماید، چنانچه خداوند میفرماید فَتَیَمَّمُوا صَ عِیداً طَیِّباً* صعید محل مرتفع است و طیب سراشیبی است
صفحه 217 از 255
که آب از آن پائین میآید. وقتی شخص تصمیم تیمّم گرفت هر دو دست خود را بر زمین میزند یک بار بعد خاکش را میافشاند
و با دو دست صورت خود را مسح مینماید بعد دست چپ را به زمین میزند و مسح مینماید با آن دست راست خود را از مرفق
تا اطراف انگشتان بعد دست راست را به زمین و دست چپ را مسح مینماید از مرفق تا
ص: 388
اطراف انگشتان و روایت شده که مرد مسح میکند پیشانی و ابروان خود را و مسح میکند پشت دو دست را و بر همین روش
علماء ما عمل کردهاند هر چه وضو را باطل میکند تیمم را نیز باطل میکند و رسیدن به آب تیمم را باطل مینماید. کسی که تیمم
کند و نماز بخواند بعد آب پیدا کند با اینکه وقت نماز باقی باشد یا وقت گذشته باشد نباید نماز را اعاده کند زیرا تیمم یکی از دو
طهارت است باید براي نماز دیگر وضو بگیرد. اشکالی ندارد که شخص با یک وضو نماز شب و روز را هم بخواند تا وقتی که
وضویش باطل نشده باشد. همین طور تیمم تا باطل نشده باشد و یا به آب نرسیده باشد.
غسل در هفده مورد است: شب هفده ماه رمضان و شب نوزده و شب بیست و یکم و شب بیست و سوم و براي دو عید و هنگام
دخول مکه و مدینه و هنگام احرام و غسل زیارت و غسل دخول خانه خدا و روز ترویه و روز عرفه و غسل میت و غسل کسی که
میت را غسل داده یا کفن کرده یا دست به او زده بعد از سرد شدن و غسل روز جمعه و غسل خورشید گرفتن وقتی تمام قرص قرمز
شود و شخص متوجه نشود و غسل جنابت واجب است همین طور غسل حیض زیرا امام صادق علیه السلام فرمود: غسل جنابت و
حیض یکی است و هر غسلی باید براي نماز وضو گرفت مگر غسل جنابت زیرا آن واجب است و زمانی که دو حدث جمع
میشوند بزرگتر کفایت میکند از انجام کوچکتر.
کسی که تصمیم دارد غسل جنابت بکند، سعی کند که ادرار نماید تا هر چه منی در مجرا باقی مانده خارج شود سپس دست خود
را سه مرتبه میشوید قبل از اینکه در ظرف داخل نماید بعد استنجاء مینماید و محل ادرار را پاك میکند سپس بر روي سر خود
سه مشت آب میریزد و با انگشت مويها را باز میکند تا آب به پوست سر برسد بعد ظرف آب را به دست میگیرد و بر روي سر
و بدن خود دو مرتبه میریزد و بر روي همه بدن خود دست میکشد و گوشهاي خود را با انگشت دست میکشد و هر جا آب
برسد پاك است اما وقتی جنب فرو برود در آب یک مرتبه همین ارتماس به جاي غسل کافی است. اگر زیر باران بایستد تا بدن
خود را بشوید
ص: 389
از غسل کردن بینیاز میشود. کسی که مایل باشد مضمضه و استنشاق بنماید در غسل جنابت خواهد کرد ولی واجب نیست زیرا
غسل مربوط به ظاهر بدن است نه داخل جز اینکه اگر تصمیم خوردن یا آشامیدن داشته باشد. پیش از غسل جنابت جایز نیست مگر
دو دست خود را بشوید و مضمضه و استنشاق نماید زیرا اگر قبل از این کار به خوردن و آشامیدن بپردازد ممکن است مبتلا به
برص شود اگر جنب عرق کند در لباس خود و جنابت او حلال باشد نماز در آن لباس حلال است. اما اگر جنابت از حرام باشد
نماز در آن حرام است.
حد اقل حیض سه روز است و حد اکثر آن ده روز و کمترین دوران طی ده روز است و حد اکثر آن معین نیست و حد اکثر ایامی
که زن زائو از نماز خودداري میکند هجده روز است که بررسی میکند به یک روز یا دو روز (یعنی یک روز یا دو روز عمل
مستحاضه را انجام میدهد) مگر اینکه قبل از آن پاك شود.
و زکات در نه چیز است: گندم، جو، خرما، مویز، شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره پیامبر اکرم از غیر آنها بخشیده است.
زکات را به جز اهل ولایت و مؤمن نمیتوان داد و به اهل و به اهل ولایت نیز. نمیتوان به پدر و مادر و فرزند و شوهر و همسر و
غلام و هر کس واجب النفقه اوست بدهد.
صفحه 218 از 255
و خمس واجب است بر هر چیزي که قیمت آن به یک دینار برسد از گنج و معادن و صید دریایی و غنیمت و متعلق به خدا و پیامبر
و خویشاوندان از اغنیاء و فقراء و یتیمان و مساکین و ابن سبیل از اهل بیت است.
روزه سال در هر ماه سه روز است: یک پنج شنبه و یک چهارشنبه در وسط و یک پنج شنبه در آخر ماه و روزه ماه رمضان واجب
است با دیدن ماه نمیتوان به رأي یا گمان عمل کرد. هر کس قبل از دیدن ماه روزه بگیرد یا افطار کند مخالف مذهب امامیه
است.
شهادت زنان در طلاق و دیدن ماه پذیرفته نیست. نماز در ماه رمضان مانند غیر آن ماه است. هر کس مایل است اضافه کند در هر
شب بیست رکعت میخواند.
هشت رکعت آن بین مغرب و عشاء و دوازده رکعت بعد از عشاء تا بیست شب از ماه
ص: 390
رمضان بگذرد بعد هر شب سی رکعت میخواند. شش رکعت از آن بین مغرب و عشاء و بیست و دو رکعت بعد از نماز عشاء و در
هر رکعت یک حمد و آنچه میسر شود براي او از قرآن مگر شب بیست و یکم و شب بیست و سوم زیرا مستحب است احیاء آن دو
شب و اینکه در هر کدام از این دو شب صد رکعت نماز بخواند که در هر رکعت یک حمد و ده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ میخواند و
هر کس این دو شب را احیاء بدارد به مذاکره علم بهتر است و شایسته است مرد در شب فطر نماز مغرب را سه رکعت بخواند سپس
سجده نماید و در سجده بگوید
یا ذا الطول یا ذا الحول یا مصطفی محمد و ناصره صل علی محمد و آل محمد و اغفر لی کل ذنب اذنبته و نسیته و هو عندك فی
کتاب مبین
سپس صد مرتبه بگوید
اتوب الی الله عز و جل
بعد از نماز مغرب و عشاء و نماز صبح و نماز عید و ظهر و عصر تکبیر میگوید به همان نحوي که در ایام تشریق تکبیر میگوید به
این صورت
الله اکبر، الله اکبر لا اله الا الله و الله اکبر الله اکبر و لله الحمد و الله اکبر علی ما هدانا و الحمد لله علی ما ابلانا
نباید در این تکبیر بگوید
و رزقنا من بهیمۀ الانعام
زیرا این ذکر مربوط به ایام تشریق است.
زکات فطره واجب است که باید مرد زکات خود و تمام خانوادهاش که متکفل آنها است از صغیر و کبیر و آزاد و بنده و نر و ماده
یک من خرما یا مویز یا گندم یا جو بدهد. از همه بهتر خرما است. هر صاع چهار مد است و یک مد به وزن دویست و نود درهم و
نصف درهم است که معادل هزار و صد و هفتاد درهم عراقی است.
مثقالی ندارد که قیمت آن خوراکی را طلا یا نقره بدهد میتواند از جانب خود کسانی که تحت تکفل او هستند به یک نفر بپردازد
ولی نمیتواند فطره یک نفر را به دو نفر بدهد. میتواند فطره را از روز اول ماه رمضان تا روز آخر خارج نماید و آن زکات است
تا نماز عید را بخواند. اگر بعد از نماز خارج نمود صدقه میشود و بهترین وقت آن، روز آخر ماه رمضان است. کسی که داراي
غلام مسلمان یا ذمی (اهل کتاب) است باید فطره آنها را بدهد. کسی که برایش فرزندي متولد شود، روز عید فطر قبل از ظهر باید
فطره او را بدهد اما اگر بعد از ظهر متولد شد فطره ندارد.
ص: 391
صفحه 219 از 255
همین طور است اگر شخص قبل یا بعد از ظهر مسلمان شد.
حج بر سه قسم است: اقران، افراد، تمتع به عمره تا حج، براي اهل مکه تمتع به عمره تا حج جایز نیست، آنها جز به صورت اقران و
افراد نمیتوانند انجام دهند به واسطه این آیه ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و حدّ کسانی که خانواده آنها در مکه
است. اهالی مکه و اطراف آن تا فاصله چهل و هشت مایلی است و کسی که خارج از این فاصله بود جز تمتع به عمره به سوي حج
برایش جایز نیست و خداوند غیر آن را نمیپذیرد. اول احرام کشتارگاه و آخرش ذات عرق است و اول آن بهتر است. حضرت
رسول صلی الله علیه و آله میقات عراقیان را عقیق و اهل طائف را قرن المنازل و براي اهل یمن یلملم و براي شامیان جحفه و براي
اهل مدینه مسجد شجره قرار داده نمیتوان احرام بست. قبل از رسیدن به میقات و نمیتوان از میقات نیز به تأخیر انداخت مگر به
واسطه عذري یا تقیه.
واجبات حج هفت است، احرام و تلبیههاي چهارگانه که عبارت است از
لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمۀ لک و الملک لا شریک لک لبیک
غیر از این نوع تلبیه گفتن سنت است و شایسته است لبیک گو زیاد بگوید
لبیک ذا المعارج لبیک
زیرا این تلبیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده طواف بوده، طواف خانه واجب است و دو رکعت نماز در مقام ابراهیم نیز واجب
و همچنین سعی بین صفا و مروه.
وقوف در مشعر واجب است و هدي تمتع واجب است و سایر اعمال حج سنت و مستحب است. هر کس روز ترویه هنگام ظهر تا
شب را درك کرد تمتع را درك کرده و هر کس روز عید قربان مزدلفه را درك کرد و با او پنج نفر از مردم بودند حج را درك
نموده.
در حج جایز نیست از شتر مگر پنج سال تمام که داخل شش شده باشد ولی کافی است در بز و گاو یک سال تمام که داخل سال
دوم شده باشد و در گوسفند کافی است یک ساله باشد. نباید قربانی معیوب باشد.
یک گاو ماده براي پنج نفر کافی است، اگر از یک خانواده باشند و گاو نر از
ص: 392
یک نفر و شتر ماده پنج سال تمام براي هفت نفر کافی است و شتر آماده کشتن براي ده نفر که از خانوادههاي مختلف باشند. قوچ
از شخص و خانوادهاش کافی است اگر قربانی کمیاب باشد یک گوسفند از هفتاد نفر کافی است و قربانی را سه قسمت باید کرد،
یک سوم را خورد و یک سوم هدیه داده شود و یک سوم را به فقیر باید داد.
روزه ایام تشریق صحیح نیست زیرا روز خوردن و آشامیدن و ازدواج است و سنت معمول شده در افطار روز عید قربان بعد از
برگشتن از نماز و در عید فطر قبل از خارج شدن به نماز و تکبیر در ایام تشریق در منی است و بعد از پانزده نماز از نماز ظهر روز
عید تا نماز صبح روز چهارم و در شهرهاي دیگر بعد از ده نماز از نماز ظهر روز عید تا نماز صبح روز سوم.
همبستري با زنان در سه صورت حلال میشود:
-1 ازدواج با ارث 2- ازدواج بدون ارث 3- ازدواج به خریدن. هیچ کس اختیار دار زن نیست تا وقتی بکر و دختر است مگر
پدرش. اما اگر شوهر دیده شد (بیوه) هیچ کس اختیاردار او نیست. پدر یا غیر پدر نمیتواند او را به ازدواج دهد مگر با رضایتش و
مهر معین.
طلاق جایز نیست مگر به صورتی که قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله حاکی است. قسم در طلاق و در آزاد کردن برده
نیست میگوید زن طلاق باشم یا بندهام آزاد باشد. طلاق قبل از ازدواج وجود ندارد و آزاد کردن قبل از مالک شده نیست. هیچ
صفحه 220 از 255
نوع آزاد کردنی صحیح نیست مگر در راه خدا باشد.
وصیت میت صحیح نیست مگر تا به مقدار ثلث و هر کس بیشتر از یک سوم وصیت کرده باشد تا یک سوم آن صحیح است.
شایسته است مسلمان وصیت براي خویشاوندان خود که از او ارث نمیبرند بنماید کم یا زیاد هر که چنین کاري نکند کارش به
معصیت خاتمه یافته.
سهم الارث در موقع اضافه شدن برگشت (که سهام از واحد زیاد شود) کسر آن برگشت بیشتر سهم نمیکند (که آن را عول
میگویند، قبلا توضیح داده شد) با بودن فرزند و پدر و مادر به جز زن و شوهر ارث نمیبرند.
ص: 393
مسلمان از کافر ارث میبرد اما کافر از مسلمان ارث نمیبرد. فرزندي که از ملاعنه به وجود آمده باشد (یعنی مرد مدعی شده که
زنم زنا کرده وقتی لعان کنند از هم جدا میشوند) پدرش از او ارث نمیبرد و نه کس دیگر قبل از پدر، اما مادر از او ارث میبرد،
اگر مادر نداشت، خاله و دائیهایش از طرف مادر ارث میبرند وقتی لعانکننده اقرار به فرزندي آن فرزند بنماید بچه به او ملحق
میشود اما زن بعد از لعان برنمیگردد. اگر پدر بمیرد فرزند ارث میبرد اما اگر فرزند بمیرد پدرش ارث نمیبرد.
از شرایط دین امامیه یقین و اخلاص و توکل و رضا و تسلیم و ورع و اجتهاد و زهد و عبادت و صدق و وفا و اداي امانت به شخص
خوب و بد است و لو قاتل امام حسین علیه السلام باشد و نیکی به پدر و مادر و مروت داشتن و صبر و شجاعت و پرهیز از حرام و
ریشه کن نمودن طمع از آنچه مردم دارند و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد در راه خدا با جان و مال با شرائط مخصوصی که
دارا است و کمک به برادران و پاداش نیکیها و سپاس منعم و ستایش نیکوکار و قناعت و صله رحم و نیکی به پدران و مادران و
حسن مجاورت و همسایگی و دیگران را بر خود مقدم داشتن و مصاحبت اخیار و دوري از اشرار و خوش معاشرت کردن و سلام
دادن به همه مردم با اینکه معتقد باشد که سلام خدا به ستمگران نمیرسد و احترام پیرمرد مسلمان و احترام به بزرگتر و رحم به
کوچکتر و احترام به بزرگ هر فامیل و تواضع و خشوع و زیاد ذکر خدا نمودن و تلاوت قرآن و دعا و چشمپوشی و تحمل و خوش
رفتاري و تقیه و حسن معاشرت و فرو خوردن خشم و محبت به فقرا و مساکین و شرکت در معیشت آنها و پرهیزگاري در پنهان و
آشکارا و نیکی به زنان و بردگان و نگه داشتن زبان جز در راه خیر و حسن ظن به خدا و پشیمانی از گناه و سخاوت وجود و
اعتراف به تقصیر و تمام کارهاي نیک و اخلاق پسندیده در دین و دنیا و پرهیز از کارهاي بد به طور اجمال و تفصیل و پرهیز از
خشم و قهر و تعصب و حمیت و کبر و ترك بزرگ منشی و ترك تحقیر نمودن مردم و فخر و عجب و بد زبانی و فحش و ستم و
قطع رحم و حسد و کارهاي بد و قسم دروغ و کتمان
ص: 394
شهادت و شهادت به دروغ و غیبت و بهتان و حمایت و ناسزا و لعنت کردن و طعنه زدن و مکر و خدعه و کلاهبرداري و
پیمانشکنی و کشتن بیمورد و ظلم و قساوت و ستم و نفاق و ریاء و زنا و لواط و رباخواري و فرار از جنگ و بیاباننشینی بعد از
هجرت و عقوق والدین و نیرنگ با مردم و مال یتیم خوردن از روي ستم و نسبت بد دادن به زنان پاك.
این مقدار به طور عجله میسر شد که در مورد مذهب امامیه بنگارم و به زودي شرح و تفسیر این مطالب را مینگارم اگر خداوند
توفیق داد پس از بازگشت از نیشابور ان شاء الله و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
توضیح: این قسمت از نوشتههاي شیخ صدوق را ذکر کردیم به واسطه آنکه معظم له از بزرگان فقهاي پیشین است و از
شخصیتهاي برجسته پیروان ائمه طاهرین علیهم السلام که پیرو هوي و هوس نبود. به همین جهت عقاید و گفتار او و پدرش را
رضی الله عنهما به منزله نص منقول و خبر ماثور از ائمه علیهم السلام دانستهاند.
ص: 395
صفحه 221 از 255
بخش بیست و ششم بعضی از احتجاجهاي علماء و دانشمندان در زمان غیبت
بعضی از احتجاجهاي علماء و دانشمندان در زمان غیبت
.282 - احتجاج طبرسی 280
ابو اعلاء معري طبیعی مذهب وارد بر سید مرتضی رحمۀ الله علیه شد. به او گفت آقا نظر شما در باره کلّ چیست؟ سید جواب داد
نظر تو در باره جزء. گفت چه میگوئی در باره ستاره شعري؟ گفتم آنچه تو در باره دوران فلک میگوئی. پرسید نظر تو در باره
عدم انتهاء چیست؟ گفتم نظر تو در باره جاي گرفتن و چرخ چاه چیست؟
پرسید نظرت در باره هفت تا چیست؟ گفتم تو خود در باره زائد برّي از هفت تا چه میگوئی؟ گفت در باره چهار تا چه میگوئی؟
جواب دادم در باره یکی دو تا نظر تو چیست؟ گفت در باره مؤثر چه میگوئی؟ گفتم نظر تو در باره مؤثرات چیست؟
پرسید در باره دو نحس چه میگوئی؟ گفتم در باره دو سعد چه میگوئی؟ ابو العلاء متحیر ماند. سید مرتضی رحمۀ الله علیه در این
موقع گفت هر ملحد ملهد است.
ابو العلاء گفت از کتاب خدا استفاده کردهاي یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ از جاي حرکت کرده خارج شد. سید
مرتضی گفت این مرد از پیش ما رفت دیگر ما را نخواهد دید.
از سید مرتضی شرح این رمزها را پرسیدند. گفت از من راجع به کل پرسید که در نظر او کل قدیم است و با این لفظ کل اشاره به
عالمی میکند که نام آن را عالم کبیر گذاشتهاند. پرسید نظر تو در باره عالم کبیر چیست؟ جواب دادم تو در باره جزء
ص: 396
چه میگوئی؟ چون آنها خود جزء را آفریده و محدث میدانند که از عالم کبیر به وجود آمده و این جزء عالم صغیر است در نزد
آنها. منظورم این بود که اگر صحیح باشد که عالم صغیر محدث و به وجود آمده است، پس عالم کبیر هم محدث و به وجود آمده
است زیرا این هم از جنس آن است. طبق عقیده آنها یک شیء واحد نمیتواند بعضی از آن قدیم باشد و بعضی محدث. از شنیدن
حرف من سکوت کرد.
اما ستاره شعري که پرسید منظورش این بود که این ستاره از سیارات نیست.
گفتم نظر تو در باره دوران فلک چیست؟ منظورم این بود که فلک در گردش است، پس اهمیت ندارد که شعري ثابت یا سیار
باشد.
اما عدم الانتهاء منظورش این بود که عالم نامتناهی است، چون قدیم است. به او گفتم جاي گرفتن و گردش به نظر من یک واقعیت
است و هر دوي این جاي گرفتن و دوران دلیل به انتها است نه متناهی بودن.
اما هفت تا مرادش ستارههاي سیاري که در نزد آنها صاحب احکام هستند.
گفتم به او این باطل است به واسطه آن زائد بري که محکوم به حکمی است. آن حکم ارتباطی به این سیارهها ندارد و آن سیارات
عبارتند از: زهره، مشتري، مریخ، عطارد، خورشید، ماه و زحل.
اما چهار تا منظورش طبایع بود. گفتم تو در باره یک طبیعت حرارت که از آن جانوري بوجود میآید پوستش به دست میخورد
بعد همان پوست را روي آتش میگذارند اضافات آن آتش میگیرد و پوست سالم میماند چون خداوند آن جنبنده را بر طبیعت
آتش آفریده و آتش، آتش را نمیسوزاند. یخ در آن کرمها پدید میآید با اینکه یک طبیعت است و آب دریا دو طبیعت است.
در میان آن ماهیها و قورباغه و مارها و سنگ پشت و چیزهاي دیگر بوجود میآید با اینکه عقیده او اینست که حیوان فقط از چهار
صفحه 222 از 255
طبیعت بوجود میآید.
اما مؤثر منظورش زحل است. به او گفتم نظر تو در باره مؤثر و تحت تأثیر قرار گرفته چیست؟ خواستم به او بفهمانم که تمام
مؤثرات تحت تأثیر مؤثر دیگر هستند. پس مؤثر قدیم چگونه مؤثر میشود؟ اما دو نحس منظورش این بود که آن
ص: 397
دو ستاره از سیارات وقتی با هم جمع میشوند از بین آنها سعد بوجود میآید. گفتم نظر تو در باره دو سعد چیست که وقتی جمع
میشوند نحسی از آنها پدید میآید؟
این حکمی است که خداوند آن را باطل کرده تا بیننده بفهمند احکام تحت تأثیر ستارهها نیست زیرا شخص متوجه است که وقتی
عسل و شکر با هم مخلوط شود از آنها حنظل که تلخ است پدید نمیآید و نه علقم. وقتی علقم و حنظل که هر دو تلخند اگر جمع
شوند و آمیخته گردد از آنها شیرینی و شکر پدید نمیآید. این دلیل بر بطلان گفتار آنها است.
اینکه گفتم هر ملحدي ملهد است. منظورم این بود که هر مشرکی ظالم است زیرا در لغت (الحد الرجل عن الدین اذا اعدل عن
الدین) الحاد به معنی انحراف از دین است و (الحد) به معنی ستم و ظلم است. ابو العلاء این مطلب را فهمید و به من گوشزد کرد
که من فهمیدم منظورت چیست. براي همین آیه یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ را خواند.
گویند وقتی معري از عراق خارج شد از او راجع به سید مرتضی رحمۀ الله علیه پرسیدند. این شعر را خواند:
یا سائلی عنه لما جئت اساله الا هو الرجل العاري من العار
«1» لو جئته لرأیت الناس فی رجل و الدهر فی ساعۀ و الارض فی دار
مناظره شیخ مفید رحمۀ اله علیه
سید مرتضی در کتاب فصول مینویسد: شیخ ابی عبد الله مفید با قاضی ابو بکر
ص: 398
احمد بن سیار در خانه ابو عبد الله محمد بن طاهر موسوي با هم برخورد کردند و بیش از صد نفر در آن مجلس حضور داشتند که
چند نفر از اشراف سادات علوي و بنی عباس و شخصیتهاي برجسته و تجار آمده بودند براي دیدن شریف.
بالاخره چند نفر بحث را در مورد نص بر ولایت امیر المؤمنین علیه السلام کشیدند. شیخ مفید رحمۀ الله علیه به اختصار بیانی در این
مورد کرد که مناسب با موقعیت داشت.
قاضی ابو بکر گفت: بفرمائید نصّ در حقیقت چیست و معنی این کلمه چه میباشد؟ شیخ گفت نص یعنی اظهار و آشکار نمودن از
این قبیل است سخن عرب که میگوید (فلان نص قلوصها) فلان کس شتر جوان و پر تحرك خود را نشان داد و از میان شتران او را
مشخص نمود. به همین جهت شاهنشین را (منصّه) میگویند زیرا کسی که در آنجا نشسته از دیگران ممتاز و مشخص است چون
این محل او را مشخص مینماید آنجا را (منصّه) میگویند. محل ظهور و بروز از این قبیل است نیز گفتار عرب که (قد نص مذهبه)
وقتی مذهب خود را اظهار و ابراز نمیکند از همین موارد است قول شاعر
و جید کجید الریم لیس بفاحش اذا هی نصّته و لا بمعطل
منظورش از (اذا هی نصته) یعنی وقتی اظهار نماید بعضی شعر را (نصبته) نقل کردهاند باز معنی برگشت به اظهار دارد اما این لفظ
در شریعت استعمال شده مطابق همان معنی که قبلا گفتم اما اگر میخواهی درست معنی آن را بدانی میگویم:
حقیقت نص گفتاري است که خبر از آنچه در باره او سخن گفته شده است بدهد به صورتی که آن را اظهار و آشکار نماید.
صفحه 223 از 255
قاضی گفت چقدر خوب گفتی و آنچه توضیح دادي واقعا صحیح و درست بود.
اینک بگو ببینم اگر پیامبر نصّ بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نموده پس اظهار وجوب اطاعت او را کرده. وقتی چنین
اظهاري بنماید محال است مخفی شود.
پس چرا ما چنین اطلاعی نداریم اگر واقعا طبق گفته شما نصّ نموده.
شیخ مفید اعلی الله مقامه فرمود: اما اظهار از طرف پیامبر وقوع یافته و مخفی
ص: 399
هم نبوده در حال اظهار آن جناب هر کس در آنجا حضور داشته و کاملا فهمیده هیچ شک و شبههاي براي او باقی نمانده. اما این
سؤال تو که چرا حالا شما اطلاع ندارید و در این زمان براي شما مطلب واضح نیست اگر واقعا همان طوري که از دل خود خبر
میدهی اطلاع نداشته باشی علت آن شبههایست که از طریق این نص بر تو وارد شده زیرا تو منحرفشدهاي از بینشی که موجب
رسیدنت به این حقیقت بشود. اگر با دقت توجه به دلیل بکنی خواهی فهمید و اگر در زمان تو پیامبر صلی الله علیه و آله حضور
داشتی هرگز شکی برایت نمیماند ولی علت شک تو همان مطلبی است که توضیح دادم.
قاضی گفت ممکن است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مطلبی را ابراز و اظهار بنماید در زمان خود و براي کسانی که بعد از او
میآیند مخفی شود به طوري که آن مطلب را نفهمند مگر با دقت زیاد و استدلال بر آن؟! شیخ مفید جواب داد آري، چنین چیزي
امکان دارد بلکه یک مسأله اجتناب ناپذیري است براي کسانی که حضور نداشتند در مورد مطلبی اطلاع از آن باید به وسیله درك
و استدلال باشد و نمیتواند علم ضروري پیدا کند چون از مسائلی است که در آن حضور نداشته جز اینکه استدلال در این باب
مختلف است از نظر مشکل بودن و آسانی و سختی و سادگی بنا بر حسب اعتراضاتی که در رابطه با آن میشود گاهی ممکن است
راه اطلاع خالی از چنین اعتراضاتی باشد که با کوچکترین استدلال مطلب را درك میکند و مانند علم ضروري و بدیهی میگردد
ولی در طریق نص شبهات زیادي شده و اعتراضات فراوانی نمودهاند که اطلاع و علم در آن مسیر نیست مگر با دقت نظر و استدلال
مداوم و زیاد.
قاضی گفت در این صورت با چنین اعتراضی چه اشکالی دارد که پیامبر نص و تصریح نموده به پیامبر دیگري در زمان خود یا
پیامبري که بعد از تو قائم مقامش خواهد شد و چنین اظهار و ابرازي نموده شبیه اظهاري که براي امامت حضرت امیر المؤمنین علیه
السلام کرده و ما از آن اطلاع پیدا نکردهایم چنانچه اطلاع از نصّ و امامت و اسباب آن نداریم.
ص: 400
شیخ مفید فرمود: این مطلب را نمیتوان پذیرفت زیرا علم به این نص براي من و تمام معتقدین به شرع و منکرین آن حاصل است
که هر کس ادعاي چنین مطلبی را نسبت به پیامبر بنماید که تصریح به رسالت پیامبري دیگر نموده او را تکذیب میکنند اگر
واقعیت داشت نباید تمام مردم به باطل بودن آن اعتراف نمایند و تکذیب نمایند کسی را که چنین ادعائی کرده و به پیامبر صلی الله
علیه و آله نسبت تصریح به پیامبري را بدهد. اگر یک شنونده دایم اظهار بیاطلاعی نماید از چنین مطلبی در ردّ او استدلالی
مینمائی به جز راهی را که میگوئی ولی مطلبی را که ذکر کردي مرا بینیاز از اعتماد به دیگري کرد زیرا اگر نص بر امامت نیز
نظیر نص بر پیامبري دیگري بود، باید همه مدعی بطلان آن شوند و حتی دو نفر پیدا نشود که اختلاف در این مورد بنماید. همین
که مشاهده میکنیم در مورد امامت امت اسلام به اختلاف گرائیده بعضی معتقدند که تصریح به امامت شده و برخی این نص را
منکرند میفهمیم که بین امامت و نص بر پیامبري فرق است.
سپس شیخ مفید رحمۀ الله علیه فرمود: چرا قاضی انصاف نمیدهد و آن اشکالی که بر خصم میگیرد در مورد خود نمیپذیرد از
قبیل نفی آنچه خود معتقد هستند و فرق میگذارد بین خود و بین خصم در مورد فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله که تصریح به
صفحه 224 از 255
رجم زناکار و انجام آن و محل قطع دست دزد و فعل آن و کیفیت طهارت و نماز و حدود روزه و حج و زکات و انجام آن را
نموده و توضیح داده و تکرار کرده و اختلاف در مورد همه اینها نیز وجود دارد و واقعیت در مورد همین نماز و روزه و طهارت و
حج با نوعی استدلال کشف میشود و همچنین در مورد فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله راجع به شق القمر که در زمان حیات
خود پیامبر ظاهر و آشکار و مشهور بوده با اینکه گروهی از معتزله و دیگران از مذاهب مختلف و منکرین خدا این را انکار کردهاند
و مدعی هستند این مسائل را خبرسازان و نویسندگان تاریخ ساختهاند و واقعیت ندارد و ما نمیتوانیم با مخالفین خود ادعا کنیم که
علم ضروري در این جهات وجود دارد ما میگوئیم ادعاي آنها اشتباه است، چگونه میتواند خلاص شود از این اشکال که پیامبر
تصریح به نبوت پیغمبري دیگر
ص: 401
کرده، گرچه ما علم ضروري به آن نداریم و به چه دلیل رد میکند این شبهه را که ممکن است عواملی موجب شده باشد که ما
اطلاع از این نص پیدا نکردهایم. چنانچه از همین قبیل عوامل پیدا شده براي کسانی که با او در مورد طهارت و نماز و روزه و حج و
شق القمر اختلاف دارند. بین این دو موضوع هیچ فرقی دیده نمیشود خلاصه استدلال اینست که براي اثبات اعتقاد خود در این
گونه اختلافات قاضی به علم ضروري متکی نمیشود بلکه یک نوع استدلال مینماید پس چرا براي نص امامت مدعی است که
اگر نص بود باید همه میدانستند و اختلاف وجود نداشت؟) قاضی در جواب گفت نص بر امامت شبیه مثالهائی که زدید نیست
زیرا فرض نص در نظر شما فرضی عامّ است و اختلافی که در مثالها نقل کردي یک فروض خاصّ است، اگر در باره عموم بود باید
اختلافی به وجود نمیآمد.
شیخ مفید فرمود: اکنون آنچه استدلال کردي باطل شد و فساد ادعایت آشکار گردید و احتیاج به استدلال دیگر داري زیرا تو براي
رفع خلاف و بوجود آمدن علم گفتی مطلب باید در یک زمان ظاهر باشد و بین مردم شهرت یابد و دلیل دیگري را به آن اضافه
نکردي و هیچ مطلب دیگري را براي ایجاد علم شرط نکردي. وقتی ما این مطلب را باطل کردیم و فهمیدي که این استدلال صحیح
نیست. از استدلال خویش صرف نظر کردي و به دلیل دیگري چسبیدي و گفتی در آنجا عموم فرض است و در مورد نماز و روزه
فرض خاصی است. چنین استدلالی سابقه ندارد و از این شاخ به آن شاخ رفتن دلیل بر مجاب شدن و مغلوب گردیدن است که
دلیلی را رها کنی و دلیل دیگري را بچسبی. تازه چه میتوانی بگوئی در مقابل این ادعا که پیامبر صلی الله علیه و آله نص بر
پیامبري نموده باشد که حفظ شریعت او شده باشد و فرض عمل در عبادت خاصه باشد. چنانچه مواردي که ما نقل کردیم نیز
موردي خاص بود.
آیا میتوانی فرقی بین آنها بگذاري؟ قاضی دیگر جوابی نداد که قابل ذکر باشد (منظور این است که قاضی فرق گذاشت امامت
فرض عام است و نماز فرض خاص اگر نص بر پیامبري را در مورد فرض خاصی چون عبادت ادعا کنند چه فرقی بین این دو خواهد
بود؟)
ص: 402
استدلال دیگري از یکی از شیعیان
شیخ مفید نقل میکند که در ضمن استدلال و محاورهاي که بین او و مردي ناصبی شده بود راجع به فضیلت آل محمد صلی الله
علیه و آله شیعی پرسید: بگو ببینم اگر خداوند پیامبر را به رسالت مبعوث نماید بار و بنه خود را کجا خواهد انداخت؟
جواب داد در خانه خویش میان خانواده و فرزندش. شیعی در پاسخ او گفت من نیز علاقه و دوستی خود را جایی پیاده کردهام که
صفحه 225 از 255
پیامبر بار و بنه خود را در آنجا پیاده میکند.
از سخنان شیخ مفید در مورد امامت ابا بکر از طریق اجماع که شخصی به نام کتبی از او پرسید چه دلیل دارید بر صحیح نبودن
امامت ابا بکر؟ شیخ در پاسخ گفت دلیل زیاد است من فقط یک دلیل را ذکر میکنم که تو بهتر بفهمی و آن دلیل اینست که امت
اجماع دارند که امام احتیاج به امام دیگري ندارد و تمام امت اجماع نمودهاند بر اینکه ابا بکر بالاي منبر گفت ولیتکم و لست
بخیرکم فان استقمت فاتبعونی و ان اعوججت فقومونی من فرمانرواي شما شدهام با اینکه بهترین شما نیستم. اگر در طریق مستقیم
بودم پیروم شوید ولی اگر راه کج پیمودم مرا به راه راست بدارید.
او خود اعتراف نمود که احتیاج به رعیت دارد و نیازمند به آنها است در تدابیر امور و این مطلب را همه خردمندان قبول دارند کسی
که احتیاج به مردم داشته باشد احتیاج او به امام بیشتر است. وقتی ثابت شد احتیاج ابا بکر به امام با امامتش باطل میشود به دلیل
اجماع بر اینکه امام احتیاج به امام دیگر ندارد.
کتبی دیگر نتوانست حرفی بگوید و اعتراض بنماید ولی در آن جلسه مردي معتزلی مذهب به نام عرزالۀ حضور داشت که زبان
گشوده گفت چرا این حرف را نزدي که امت نیز اجماع دارند بر اینکه قاضی احتیاج به قاضی ندارد و امیر محتاج به امیر دیگري
نیست. بنا بر این باید امراء نیز معصوم باشند یا خارج از اجماع شویم.
شیخ مفید فرمود: اگر ساکت میشدي بهتر از این حرف بود. خیال نمیکردم
ص: 403
چنین اشتباهی بکنی یا بیاعتباري. دلیلی که ذکر کردي بر تو پوشیده باشد زیرا در موردي که نقل کردي اجماعی وجود ندارد بلکه
اجماع بر خلاف آن است زیرا امت اتفاق دارند بر اینکه قاضی که از امام مقامش کمتر است احتیاج به قاضی که امام است دارد.
همین مطلب باطل میکند استدلال تو را مگر اینکه منظورت از امیر و قاضی خود امام باشد که در این صورت او احتیاج به قاضی یا
امیر دیگر ندارد و این بینیازي به واسطه عصمت و کمالی است که در او هست. اینک چگونه توانستی ما را ملزم نمائی؟ شخص
معترض نتوانست حرفی بزند.
استدلال دیگري از شیخ مفید رحمۀ اله علیه
مردي معتزلی به نام ابی عمر و شوطی به ایشان گفت مگر امت بر این اجماع ندارند که ظاهر ابا بکر و عمر اسلام بود؟ در جواب او
گفت چرا اجماع امت بر این است که آنها تا مدتی ظاهرا مسلمان بودند. اما اینکه اجماع داشته باشند که در تمام عمر مسلمان بودند
چنین اجماعی وجود ندارد چون همه اتفاق دارند که آنها مشرك بودند و گروهی نیز معتقدند که آن گروه تعدادشان کم نیست بر
اینکه آن دو پس از مسلمان شدن ظاهري کافر شدند بواسطه انکار نص و در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله نفاق از آنها سر
زد.
شوطی گفت اشکالی که من میخواستم بنمایم با استدلالی که کردي باطل شد.
خیال میکردم در مورد استدلالی که من کردم تو به اطلاق میپذیري. شیخ مفید فرمود: اینک فهمیدي عقیده من چیست و متوجه
شدي که منظورم چه بود که اجازه ندادم از آن استفاده نمائی. اینک تو را مجبور میکنم به قبول مطلبی که میخواستی خصم را به
آن دچار نمائی.
آیا امت اجماع ندارند بر اینکه هر کس شک در دین خدا داشته باشد و در نبوت مشکوك شود اعتراف به کفر نموده و اقرار به آن
کرده؟ جواب داد چرا.
صفحه 226 از 255
شیخ فرمود: تمام امت قبول دارند که عمر بن خطاب گفت من هیچ روز شک
ص: 404
نکردم از روزي که مسلمان شدم مگر روزي که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با اهل مکه از در صلح درآمد من خدمت ایشان
رسیدم و گفتم مگر تو پیامبر نیستی؟ فرمود:
چرا. گفتم مگر ما مؤمن نیستیم؟ فرمود: چرا. گفتم پس به چه جهت این پستی را پذیرفتی براي خود و به آنها این موقعیت را دادي؟
فرمود: این پستی نیست، این براي تو بهتر است.
گفتم مگر تو وعده ندادي که ما داخل مکه خواهیم شد؟ فرمود: چرا. گفتم پس چرا ما وارد نشدیم؟ فرمود: من به تو گفتم و وعده
دادم که امسال وارد خواهیم شد؟
گفتم نه. فرمود: به زودي وارد خواهید شد ان شاء الله تعالی.
پس عمر به شک خود اعتراف نمود و تردیدي که در باره نبوت داشت و موارد شک و علت بوجود آمدن آن را هم اعتراف کرد به
این مطلب اجماع بوجود میآید بر کفر او. بعد از اظهار ایمان و اعتراف خود به این مطلب.
گروهی از ناصبیها گفتهاند بعد عمر یقین پیدا کرد. یعنی بعد از شک و تردید یقین پیدا کرد و بعد از کفر به ایمان گرائید.
نمیتوانیم حرف آنها را بپذیریم چون دلیلی ندارند و همان اجماع بر اینکه کافر شده، مورد اعتماد ما است.
گویند نتوانست حرفی بزند جز اینکه گفت تاکنون نشنیده بودم کسی ادعاي اجماع بر کفر عمر نماید تا شیخ فرمود حالا فهمیدي و
برایت ثابت شد. به جان خود سوگند یاد میکنم که این مطلب را کسی قبل از من استدلال نکرده اگر جوابی داري بگو. اما آن
شخص جوابی نداشت که بگوید.
استدلال دیگر شیخ مفید
در خانه ابو عبد الله محمد بن محمد بن طاهر رحمۀ الله علیه مردي از روحانی نمایان به نام ورثانی بود که از جمله رجال با فهم آنها
به شمار میرفت. رو به شیخ نموده گفت مگر مذهب تو این نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معصوم از خطا بوده و اشتباه
و سهو و غلط برایش رخ نداده داراي نفس کامل و بینیاز از مردم
ص: 405
بوده است. شیخ مفید گفت چرا همین طور بوده. آن جناب گفت پس در مورد این آیه چه میگوئی که خداوند میفرماید وَ
شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ.
مگر خداوند به او دستور نداده که در راي و اظهار نظر از آنها کمک بگیرد و او را نیازمند به مشاورت ایشان کرده. چگونه ادعاي
تو صحیح است با ظاهر این آیه قرآن و عمل پیامبر صلی الله علیه و آله؟ شیخ در جواب گفت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با
اصحاب خود مشورت نکرد به این طور که نیازمند براي آنها باشد و نیازي به مشورت آنها نداشت چنانچه تو خیالی میکنی، بلکه
مشورت او جهت دیگري داشت که برایت توضیح میدهم و توضیح آن چنین است که ما معتقدیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
از ارتکاب کبائر معصوم است گرچه تو در انجام صغائر با ما مخالف هستی. به اجماع تمام مسلمانان کاملترین خلق و
صاحبنظرترین آنها و عاقلترین ایشان بود و از همه تدبیر و اندیشهاش محکمتر بود. ارتباط بین او و خدا پیوسته برقرار بود و ملائکه
پیوسته بر او نازل میشدند و او را مدد نموده در راه تهذیب کمک بودند و او را از مصالح و واقعیات مطلع میکردند. وقتی داراي
چنین امتیازاتی باشد دیگر نیازي به اظهار نظر دیگران نداشت زیرا هر کس را نام ببري پائینتر از پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و
صفحه 227 از 255
مشورت کردن با دیگران براي استفاده از اظهار نظر آنها است و اقتباس از نظرش وقتی بداند که او صاحبنظرتر است و داراي تدبیر
و اندیشه محکمتري است یا عقل کاملتري دارد و یا این احتمال را بدهد. اما وقتی بداند که او در این موارد پائینتر از خود اوست
دیگر جاي استفاده و استعانت باقی نمیماند زیرا کامل احتیاجی به ناقص ندارد در راه رسیدن به رشد و کمال چنانچه عالم به جاهل
نیازمند نیست در راه رسیدن به مسائل علمی آیه نیز با مضمون خود شاهد همین مطلب است. مگر توجه نداري که خداوند
میفرماید وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ انجام امر را به تصمیم پیامبر و در اختیار او میگذارد نه به رأي و صوابدید
آنها. اگر امر به مشورت با آنها کرده بود تا راه خطا را از صواب تشخیص دهد باید میفرمود فاذا أشاروا علیک فاعمل وقتی رأي
دادند به آن عمل کن و اگر اتفاق در
ص: 406
اظهار نظري داشتند خلاف نظر آنها عمل نکن در این صورت انجام کار موکول به اظهار نظر آنها میشد نه تصمیم خود پیامبر صلی
الله علیه و آله. اما آیه به صورتی که ملاحظه میکنی نازل شده و توهم شما صحیح نیست اما اینکه باید آنها را دعوت به مشورت
نماید هدف اینست که آنها را به الفت و همبستگی وادارد و در موقع تصمیمها از آداب و سنن پروردگار بیاموزند. هدف از
مشورت این بوده نه احتیاج به مشورت آنها داشته باشد. جز اینکه در اینجا وجه دیگري هم هست آشکارا و واضح و آن اینست که
خداوند به او اعلام کرد که در میان امت کسانی هستند که انتظار ناراحتیها را دارند و فتنهانگیزي میکنند و پنهانی به دشمنی او
میپردازند و خشم خویش را پنهان میکنند و پیوسته در راه از میان بردن امر رسالت هستند و راه نفاق میپیمایند. اما آنها را نام
نبرد و نه معرفی کرد و در این آیه میفرماید وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَۀِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ
إِلی عَذابٍ عَظِیمٍ. و در این آیه میفرماید وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُ هُمْ إِلی بَعْضٍ هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَ دٍ ثُمَّ انْ َ ص رَفُوا صَ رَفَ اللَّهُ
قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ. و در این آیه میفرماید یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضی عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ.
و میفرماید وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ. و میفرماید وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا
تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَ نَّدَةٌ یَحْسَ بُونَ کُلَّ صَ یْحَۀٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ. و میفرماید وَ لا یَأْتُونَ
الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالی وَ لا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ کارِهُونَ. و میفرماید وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ
إِلَّا قَلِیلًا
. خداوند در آیه دیگر پس از این که فی الجمله آنها را معرفی میکند، میفرماید وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ
فِی لَحْنِ الْقَوْلِ.
آنها را به بد زبانی معرفی میکند و راه شناسائی آنها را در نفاقی که دارند در گفتار زشت خود مشخص میکند. بعد دستور
میدهد با آنها مشورت نماید تا از گفتار آنها پی به باطنشان ببرد زیرا نصیحتکننده باطن خود را در مشورت آشکار میکند
خیانتکار و منافق نیز از حرف زدنش معلوم میشود. هدف از مشورت
ص: 407
شناسائی آنها بود مگر در مشورتی که راجع به بدر نمود. نیت فاسد آنها در مورد اسیرها معلوم نشد و آنها را سرزنش نمود و
دغلبازي آنها را آشکار کرد. در این آیه میفرماید ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْري حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ
یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ* لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَ ذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ که آنها را مورد سرزنش قرار میدهد و
آنها را با این رأیی که دادهاند توبیخ مینماید و براي پیامبر صلی الله علیه و آله وضع آنها را توضیح داد. معلوم میشود که مشورت
نه از جهت احتیاج به اظهار نظر آنها است. هدف از مشورت همین بود که ذکر شد.
یک نفر از حاضران به نام جراحی گفت سبحان الله تو ابا بکر و عمر را منافق میدانی؟ خیال نمیکنم شما هم چنین منظوري داشته
صفحه 228 از 255
باشی. و در جنگ بدر با غیر آنها مشورت نکرد. اگر آن دو منافق بودند که ما نمیتوانیم چنین حرفی را تحمل کنیم و صبر نخواهیم
کرد و نمیتوانیم این نسبت را بشنویم و اگر از منافقین نبودند همان حرف اول را بپذیر که گفتی پیغمبر میخواست آنها را عادت
به مشورت بدهد و راهنمائی کند که در کارها چکار کنند.
شیخ مفید در جواب او گفت این طریقه بحث و استدلال نیست. چنین برخوردي متکبرانه و از روي بزرگ منشی است نه استدلال و
برهان. ما شخص معینی را ذکر نکردیم یک توضیح اجمالی دادیم. اما شیخ آنها را مشخص کرد و لزومی هم نداشت که مشخص
شود.
اما جناب ورثانی با صداي بلند فریاد زد صحابه مقامشان بالاتر از آن است که نسبت نفاق به آنها بدهند چه رسد صدیق و فاروق و
داد و فریادهائی از این قبیل که بازاریها و ستمگران و آشوب طلبان میکنند به راه انداخت.
شیخ مفید گفت این سر و صداها را رها کن. اگر میتوانی دلیل بیاور و براي گشودن راه حل مطلبی ذکر کن و گر نه توضیح کافی
داده شد و حق آشکار گردید به کوچکترین سعی و کوشش وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ*.
ص: 408
استدلال دیگر از شیخ
یکی از اصحاب شیخ مفید رحمۀ الله علیه گفت معتزلیان و حشویها مدعی هستند که جلوس ابا بکر و عمر با پیامبر اکرم صلی الله
علیه و آله در عریش و سایبان از جهاد امیر المؤمنین علیه السلام با شمشیر افضل بوده. اگر آن دو بهترین خلق نبودند این امتیاز را
نمییافتند که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در عریش همنشین باشند.
چگونه میتوان استدلال را دفع نمود.
شیخ فرمود در جواب باید جریان را معکوس نمود و داستان را زیر و رو کرد به این صورت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اگر
میدانست آنها مبارز هستند و جهاد مینمایند و با این پیکار و جهاد مستوجب ثواب و درجه آخرت میشوند نباید مانع آنها میشد
از رسیدن به چنین مقام و منزلتی که بهترین مقام و عالیترین مرتبه است و از قعود و خودداري از جنگ بسیار با ارزشتر است به
صریح آیه که میفرماید لا یَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ ... فَضَّلَ اللَّهُ
الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً.
وقتی میبینیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مانع این فضیلت و مقام براي آنها میشود و آن دو را با خود مینشاند میفهمیم که
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میدانسته اگر آن دو به جنگ پردازند کاري از پیش نمیبرند و خراب خواهند کرد یا فرار میکنند
و بر میگردند چنانچه در جنگ احد و خیبر و حنین انجام دادند و این به ضرر مسلمانان است و اعتمادي نبود که موجب سستی و
پائین آمدن توان رزمی آنها شود که شیخین فرار اختیار کنند یا از ترس و ناراحتی پناه به مشرکان ببرند و امان بخواهند یا مفاسد
دیگري که خداوند مطلع بوده و ممکن است لطفی خداوند به امت کرده که آنها را از مبارزه و جنگ بازداشته و آنچه آنها توهم
کردهاند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنها را با خود نگه داشته تا از رأي و نظر ایشان استفاده نماید، قبلا ثابت شد که پیامبر
اکرم صلی الله علیه و آله کامل بوده و آنها به مرتبه کمال او نمیرسیدند و معصوم بوده که آنها معصوم نبودهاند و مؤید به ملائکه
بوده که آنها
ص: 409
نبودهاند و قرآن به او وحی میشد که به آنها نمیشده. پس چه احتیاجی به آنها داشته با توضیحاتی که دادیم جز اینکه کور دلی و
صفحه 229 از 255
نادانی و کمی اعتقاد موجب چنین عقیدهاي بشود.
آنچه این مطلب را آشکار میکند و هدف از نشستن آنها را در عریش واضح مینماید، آیه شریفه است إِنَّ اللَّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّۀَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَ  قا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ.
این دو نفر یا مؤمن بودهاند یا غیر مؤمن. اگر مؤمن بودهاند که خداوند جان آنها را خریده بود با جنگی که موجب کشته شدن شود
که حریف را بکشند یا حریف آنها را بکشد.
اگر آنها چنین بودند نباید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حائل میشد بین آنها و شرطی که با خدا کرده بودند و همین که مانع
شده به ما میفهماند که آنها داراي این مزایا نبودهاند که بعضی از نادانان براي آنها معتقدند و مسأله عریش خود یک نوع وبال و
گرفتاري براي آنها است نه مقام و مزیت و برعکس موجب نقص و اشکال میشود. به منت خداي متعال.
استدلال دیگري از شیخ مفید رحمۀ الله علیه
شیخ مفید اعلی الله مقامه میگوید ابو الحسین خیاط گفت مردي از معتقدین به امامت، پیش من آمد که مدعی بود رئیس آنها
گفته است بپرس از ابو الحسین خیاط این فرمایش پیامبر در آیه قرآن که به ابا بکر میگوید لا تَحْزَنْ محزون نباش. آیا ترس ابا بکر
اطاعت خدا بوده یا معصیت. اگر اطاعت خدا بوده لازم میآید که پیغمبر صلی الله علیه و آله از طاعت خدا نهی نموده باشد و اگر
معصیت بوده، لازم میآید که ابا بکر معصیت کرده باشد. به او گفتم امروز از جواب صرف نظر کن ولی برو پیش او و از این آیه
که خداوند به موسی میفرماید لا تَخَفْ* مترس سؤال کن که خوف
ص: 410
موسی یا معصیت بوده یا اطاعت. اگر اطاعت بوده خدا از اطاعت نهی کرده و اگر معصیت بوده باید موسی دچار معصیت شده
باشد.
خیاط گفت آن مرد رفت و بعد برگشت. پرسیدم اشکال مرا برایش گفتی؟
جواب داد آري. پرسیدم چه جواب داد؟ گفت به من دستور داد که با تو ننشینم.
شیخ مفید میفرماید من در صحت این داستان مشکوکم. گمان میکنم خیاط این جریان را ساخته باشد. اگر راست میگفت که
یکی از رؤساي شیعه چنین سؤالی را کرده است باید در جواب اشکال او گیري نمیکرد و جوابش را میداد. باید خیاط این داستان
را ساخته باشد تا بدین وسیله به مردم اعلام کند که شیعه نمیتواند جواب بدهد.
اما من به او و یارانش میگویم فرق بین این دو مرد بسیار واضح است. به این صورت که اگر ما باشیم و ظاهر آیه لا تَخَفْ* خطاب
به حضرت موسی و این آیه خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ و شبیه این گونه خطابها به انبیا علیهم
السلام قطع پیدا میکنیم که نهی و بازداشتن از کار قبیحی است که سزاوار سرزنش میشوند چون ظاهر آیات نهی است لا تفعل.
چنانچه ظاهر گفتار مخالف این نهی امر حقیقی است مانند افْعَلْ اما از این ظاهر به واسطه یک دلیل عقلی عدول میکنیم که
چارهاي جز آن نداریم. چنانچه وقتی دلیلی نداشته باشیم براي عدول از ظاهر، همان ظاهر را صحیح میدانیم.
دلیلی که ما را از ظاهر آیه عدول میدهد عصمت انبیاء است که گواهی است بر انجام ندادن خطا و گناه. وقتی اجماع امت بر این
قرار گرفت که ابا بکر معصوم نیست مانند انبیاء لازم است آیه را به معنی ظاهر آن گرفت که نهی و کار ناشایست است. به همین
جهت مورد نهی قرار گرفته که ادامه ندهد، چون دلیلی نیست که ما را از ظاهر آیه منصرف نماید از قبیل عصمت. خبري هم از
خداوند و پیامبرش در این مورد نرسیده پس آنچه خیاط ایراد کرده باطل میشود. او در حقیقت رئیس معتزلیان است و معلوم
صفحه 230 از 255
میشود استدلالش بجائی بند نیست و تائید مدعاي ما را مینماید، آنچه از مشایخ و دانشمندان شیعه نقل شده که خداوند هر جا
سکینه و آرامش را بر
ص: 411
پیامبر صلی الله علیه و آله و بر آنها نازل نموده، آیات قرآن شاهد این مطلب است یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ
شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَ کِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ. ولی در غار که جز ابا بکر
کس دیگري با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبود سکینه را اختصاص به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میدهد نه ابا بکر و او را
شریک پیامبر صلی الله علیه و آله نمینماید و در آیه میفرماید فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَ کِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها. اگر او مؤمن میبود
باید سکینه و آرامش را به او هم میدادند مانند سایر مؤمنین به جهت همان کار ناشایستی که در غار از او سر زد که عبارت از حزن
او بود. نهی متوجهش گردید تا این حزن را ادامه ندهد چون خداوند او را از سکینهاي که به مؤمنین ارزانی داشته در مواردي که با
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بودهاند محروم نموده که آیات قرآن شاهد این مطالب است و براي کسی که دقت کند واضح و
آشکار است.
شیخ مفید میفرماید این استدلال، گروهی از ناصبیان را متحیر نموده و دلتنگ کرده و در فکر چاره برآمدهاند که راه خلاصی از
این استدلال پیدا نمایند و به اختلاف راه حلهائی بیان کردهاند و مجموعا آنچه نقل کردهاند دلیل بر ضعف عقل و اشتباه آنها و
گمراهی اوست. بعضی گفتهاند سکینه و آرامش بر ابا بکر نازل شده چون او ترسان و ناراحت بود ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و
آله مطمئن و آسوده مینمود.
مسلم است که آرامش خاطر احتیاج به سکینه ندارد ولی خائف و ترسان احتیاج به سکینه دارد.
شیخ مفید میفرماید با این استدلال مرتکب جنایت شدهاید که طعن بر کتاب خدا میزنید زیرا اگر ادعاي شما صحیح باشد نباید در
روز بدر و حنین نیز بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شود چون در آن دو روز نیز خائف و ترسان نبوده و مطمئن بوده و یقین
داشته که فتح با اوست و خداوند بر تمام ادیان او را پیروز مینماید. گرچه مشرکان نخواسته باشند و آیاتی که صریحا نزول سکینه
را بر شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تصریح میفرماید این استدلال را بیارزش و بر باد میدهد.
ص: 412
اگر بگوئید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این دو مورد خائف بوده ولی اظهار نمیکرده به همین جهت سکینه بر او نازل شده
است، ما همین ادعاي شما را در غار هم میکنیم پس چرا شما قبول نمیکنید.
اگر بگوئید پیامبر صلی الله علیه و آله احتیاج به سکینه در هر حال داشته تا ترس از او زائل شود و هرگز دچار بیم و هراس نشود، با
این ادعا حرف قبلی خود را باطل کردهاید با اینکه نصّ صریح قرآن مخالف ادعاي شما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَ کِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها خداوند در این آیه به مردم اطلاع میدهد کسی که سکینه بر او نازل نموده همان
کسی است که او را تائید کرده بوسیله ملائکه. وقتی ضمیرها در نزول سکینه و تائید و ضمیر از اول آیه یک نفر باشد إِلَّا تَنْصُرُوهُ
فَقَدْ نَ َ ص رَهُ اللَّهُ تا این قسمت آیه وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها و هرگز نمیتواند دو فرد باشد چنانچه نمیتواند در این کلام دو نفر را
منظور داشته باشد لقیت زیدا فاکرمته و کلمته که زید را دیدم و او را احترام کردم و با او صحبت نمودم. نمیتواند ابتداي کلام
مربوط به زید باشد ولی کرامت و احترام مربوط به عمر و یا خالد یا بکر باشد. وقتی به اتفاق امت مؤید به ملائکه پیامبر اکرم صلی
الله علیه و آله باشد ثابت است که سکینه نیز به او اختصاص دارد نه رفیقش و این مطلبی است که شبههاي در آن نیست.
بعضی از آنها گفتهاند سکینه گرچه اختصاص به پیامبر اکرم داشته اما دلیل بر نقص ابا بکر نیست زیرا احتیاج به سکینه رئیس دارد
و نه مرءوس و تابع. در جواب آنها باید گفت این رد خدا است زیرا خداوند در بدر و حنین بر مرءوسها و متبوعین نازل کرده و در
صفحه 231 از 255
جاهاي دیگر بنا بر آنچه شما گفتید لازم میآید خداوند سکینه را در این موارد به کسانی داده باشد که احتیاجی نداشتهاند و چنین
کاري عبث و بیهوده است. خداوند منزه است از چنین نسبتی.
شیخ فرمود در اینجا شبههاي است که میتوان آن را ایراد کرد و از شبهه قبلی قويتر است جز اینکه آنها این اشکال را متوجه
نشدهاند. خیال نمیکنم به خاطر هیچ کدام از آنها رسیده باشد و آن اینست که بگوئیم خداوند دو چیز را ذکر کرده، بعد،
ص: 413
از یکی به کنایه تعبیر نموده. این کنایه مربوط به هر دوي آنها است نه یکی مانند این آیه الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّۀَ وَ لا
یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ لفظ کنایه از فضه فقط آورده شد با اینکه منظور طلا و نقره هر دو هست و شاعر هم میگوید:
نحن بما عندنا و انت بما عندك راض و الامر مختلف
منظورش اینست که نحن بما عندنا راضون و انت راض بما عندك یکی را ذکر کرده و دیگري را ذکر ننموده. همین طور خداوند
میفرماید فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ و هر دو را مورد نظر داشته باشد.
جواب از این اشکال به توفیق خدا چنین است. اختصار به کنایه با ذکر یکی از موارد و تعمیم حکم به همه یک نوع مجاز و
استعارهایست که اهل زبان در موارد بخصوصی به کار بردهاند و در قرآن هم تعداد معینی بکار برده شده. استعاره استعمال اصلی
نیست که در همه جا اجرا شود و نمیتوان بر آن قیاس نمود و ما نمیتوانیم ظاهر قرآن را رها کنیم و از استعمال حقیقی صرف نظر
نمائیم و به استعاره متوسل شویم مگر مجبور باشیم با اینکه دلیلی در آیه فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَ کِینَتَهُ عَلَیْهِ نداریم که ما را ملزم نماید غیر از
کسی که مراد هست از نازل شده سکینه بر او دیگري را هم به استعمال کنائی منظور نمائیم.
مطلب دیگر اینکه عرب این استعمال را به کار میبرد. وقتی که معنی معروف باشد و اشتباه پیش نیاید در چنین صورتی یکی را
ذکر میکند و هر دو را منظور مینماید به جهت اختصار چون جاي اشتباه نیست و تردید بوجود نمیآید اما در صورتی که معروف
نیست و اشتباه پیش بیاید چنین استعمالی را روا نخواهد داشت و هر که به کار برد کارش لغز و معما است. مگر نمیبینی که
خداوند میفرماید وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّۀَ وَ لا یُنْفِقُونَها هر کس بشنود میداند منظور انفاق نکردن طلا و نقره هر دو است
با قرینهاي که قبلا ذکر نموده از کراهت نسبت به ذخیره نمودن و بر هم انباشتن طلا و نقره که مانع انفاق آنها است وقتی هر دو را
در مورد ذخیره کردن آورد و حکمی به آن دو داد که شاهد و گواه است بر اینکه انفاق نیز مربوط به هر دو است که از جهت
اختصار یکی را بیان نموده. خداوند در این آیه
ص: 414
میفرماید وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها دیدن تجارت و لهو هر دو را سبب و مانع از یاد خدا دانسته و با این قرینه هیچ
تردیدي به وجود نمیآید که خیال کنند یکی را مانع قرار داده بکله منظورش هر دو است چون اگر یکی را منظور نماید کلام از
فائده عقلانی خالی خواهد بود. با توجه به همین مطلب کافی است که اشارهاي بنماید همچنین آیه شریفه وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ
یُرْضُوهُ. در این آیه چون نام خدا را تصریح نموده و پیامبر را نیز یاد کرده معلوم میشود این رضایت مربوط به هر دو است و گر نه
ذکر خدا و رسول در اول آیه لزومی نداشت و مفید فایدهاي نبود.
همچنین قول شاعر و انت بما عندك راض و الامر مختلف اگر قبلا نگفته بود و نحن بما عندنا نمیتوانست اختصار به یکی بنماید و
دیگري را ذکر نکند زیرا اگر از جمله اول راضون را ساقط شده ندانیم کلام بیفایده میشود نحن بما عندنا چه هستیم باید بگوئیم
ما هم آنچه نزد ما است راضی هستیم چون چنین معنائی در نزد مخاطب و اهل فهم کاملا معلوم است. جایز است از جهت اختصار و
ایجاز یکی را بیان کند و دیگري را به کنایه منظور نماید اما آیه شریفه فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ این طور نیست زیرا معنی کامل و تمام
است با نزول سکینه بر پیامبرش صلی الله علیه و آله نه بر رفیق مصاحب او در غار هیچ احتیاجی به برگرداندن ضمیر به هر دو نیست
صفحه 232 از 255
با اینکه ضمیر در حقیقت کنایه از یک نفر است و ظاهر استعمال عرب هم همین است. اگر هر دو را در نظر داشته باشد اشتباه پیش
میآید و یک نوع پردهپوشی و لغزگوئی است.
زیرا در صورتی که ضمیر را در استعمال براي همه به کار برند ولی منظور یک فرد باشد موجب اشتباه میشود. همین طور اگر
ضمیر مربوط به یک نفر باشد و منظور از آن همه باشند باز اشتباه پیش خواهد آمد با اینکه دلیلی هم وجود ندارد که چنین
منظوري را معنی نماید و کلام هم در صورتی که مربوط به همان یک نفر باشد کامل و بیاشکال است. مگر نمیبینی اگر
گویندهاي بگوید لقیت زیدا و معه عمر و فخاطبت زیدا و ناظرته زید را دیدم که عمر و هم با او بود. با زید صحبت کردم و
ص: 415
مناظره نمودم.
اگر منظورش صحبت و مناظره کردن با هر دو باشد چنین استعمالی حالت لغز و معما دارد زیرا جمله داراي قرینهاي نیست که نشان
دهد مناظره با هر دو بوده. اگر این جمله را مانند آیات گذشته بدانیم یک نوع جهالت و نادانی است چون خیلی فرق بین آیات و
این جمله لقیت زیدا هست و تناسبی بین آنها وجود ندارد.
دلیل دیگر اینکه ضمیر دوم در آیه فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَ کِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ مسلما اختصاص به پیامبر صلی الله علیه و آله دارد. دیگر صحیح
نیست که ضمیر اول به هر دو نسبت داده شود و غیر پیامبر را هم شامل گردد. چون در زبان عرب سابقه ندارد کنایهاي مربوط به دو
نفر باشد و کنایه بعد مربوط به یک نفر از آنها باشد. در قرآن نظیري و مشابهی وجود ندارد و نه در اشعار عرب و نه در هیچ سخنی
و چون (ه) در آیه وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها به اتفاق اختصاص به پیامبر صلی الله علیه و آله دارد ثابت میشود که (ه) در قسمت اول
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَ کِینَتَهُ عَلَیْهِ هم کنایه از شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است نه دیگري و معلوم شد این آیه با تمام مثالها و اشعار فرق
آشکاري دارد. خداوند راهنماي حقیقت است.
مناظرهاي از شیخ مفید
مردي از پیروان عقائد کرابیسی به شیخ مفید گفت: من جسورتر از شیعیان ندیدهام در ادعاي محالی که میکنند زیرا آنها مدعی
هستند آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً در باره علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نازل
شده با اینکه ظاهر آیه در باره ازواج و زنان پیامبر صلی الله علیه و آله است. اگر ظاهر آیه را دقت کنید میبینید سیاق آیه فقط در
مورد زنان پیامبر صلی الله علیه و آله است و هیچ شاهدي بر مدعاي آنها در آیه وجود ندارد.
شیخ مفید در جواب او گفت: جسورترین مردم در ارتکاب باطل و منکرترین
ص: 416
آنها نسبت به واقعیتها و نادانترین ایشان کسی است که ادعاي تو را بنماید و مخالفت با اجماع کند به دلیل اینکه خلافی بین امت
وجود ندارد. بعضی از آیات قرآن اول آن مربوط به چیزي است و آخر آن مربوط به چیز دیگر و وسط آیه اختصاص به مطلبی
دارد که اول آن مربوط به مطلب دیگري، موافق و مخالف، نقل کردهاند که این آیه در خانه ام سلمه نازل شده است و پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله در خانه بوده با علی علیه السلام و حضرت فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام که آنها را داخل عبائی خیبري
نمود و فرمود
اللهم هؤلاء اهل بیتی
خداوند این آیه را نازل فرمود إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً آیه را پیامبر اکرم صلی الله علیه و
صفحه 233 از 255
آله قرائت فرمود. ام سلمه گفت آیا من از اهل بیت شما نیستم؟
فرمود: تو عاقبت به خیري. نفرمود تو از اهل بیت من نیستی. حتی اصحاب حدیث نقل کردهاند عمر از این آیه سؤال کرد به او
گفتند از عایشه بپرس. عایشه گفت این آیه در خانه خواهرم ام سلمه نازل شد، از او بپرسید او بهتر از من میداند. هیچ یک از
ناصبیان و راویان شیعه اختلافی در مورد این آیه به صورتی که گفتم ندارند.
حمل آیات قرآن را به صورتی که روایت رسیده بهتر است از اینکه توجیه و تفسیر از روي ظن و گمان بکنیم با اینکه خداوند
شاهدي بر صحت ادعاي ما در خود آیه قرار نداده زیرا میفرماید إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و
زدودن رجس امکان ندارد مگر با عصمت زیرا گناه از پلیدترین رجسها است و این که خداوند میفرماید اراده کرده رجس را
برطرف نماید خبر و اطلاع از وقوع این کار است نه ارادهاي که به وسیله آن لفظ امر، امر میشود خصوصا که اراده را در این آیه
قدیم بدانیم و اراده در این آیه فرق دارد با ارادهاي که در این آیه است یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ و این آیه یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ
بِکُمُ الْعُسْرَ زیرا اگر هر دو به یک معنی باشد دیگر معنی ندارد که اختصاص به اهل بیت داشته باشد زیرا ارادهاي که مقتضاي خبر و
بیان است شامل همه مردم میشود چنانچه در تفسیر و معنی آن ذکر شده. وقتی میبینیم این اذهاب رجس را اختصاص
ص: 417
به اهل بیت علیهم السلام داده دلیل است بر اینکه اراده از بین بردن رجس به معنی انجام کار است و این خود موجب عصمت است
طبق توضیحی که دادیم و اینکه تمام امت اتفاق دارند بر اینکه زنان پیامبر معصوم نبودهاند خود دلیل است بر اینکه آیه مربوط به
زنان پیامبر نیست مضافا بر اینکه اگر کسی عارف به زبان باشد چنین ادعائی را نخواهد کرد و نه توهم آن را مینماید زیرا بین
عربی زبانان هیچ اختلافی نیست که جمع مذکر با میم و جمع مؤنث با نون و هرگز علامت مذکر را براي مؤنث به کار نبردهاند نه
بطور حقیقی و نه مجازي و چون میبینیم خداوند ابتداي آیات را اختصاص به بانوان پیامبر صلی الله علیه و آله داده و جمع آنها را
با نون مؤنث ذکر کرده و فرموده است یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِي فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ تا
این قسمت آیه وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ بعد خطاب را از آنها برداشته بعد از این فاصله و جمع مذکر آورده و فرموده است إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ
لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً وقتی جمع را به وسیله (میم) ذکر نموده و (نون) را ساقط کرده میفهمیم خطاب
متوجه اشخاص قبل نیست. به همان دلیل استعمال عرب بعد باز خطاب را متوجه زنان پیامبر صلی الله علیه و آله میکند و میفرماید
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلی فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَۀِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً با این تغییر خطاب توجه داده که این طهارت و عصمت
و فضیلت عالی اختصاص به آل محمد صلی الله علیه و آله دارد و جاي هیچ ادعائی نیست که بگوئید در زنان پیامبر صلی الله علیه و
آله مردي را هم در نظر گرفتهاند غیر از زنان ما تذکري به حد مردي نرسید (مثلا بچه است) منظور بوده از باب تغلیب جمع را
مذکر آوردهاند. وقتی چنین ادعائی امکان نداشت و خطاب به زنان غیر ممکن بود غیر آنها جز اهل بیت یعنی همانهائی که ذکر
کردیم کس دیگري نیست که روایت هم مؤید این مطلب است چنانچه توضیح داده شد.
ص: 418
استدلال شیخ رحمۀ الله علیه بر اینکه امیر المؤمنین علیه السلام با ابا بکر بیعت نکرد
شیخ مفید رحمۀ الله علیه میفرماید: اجماع تمام امت مسلمان است که علی علیه السلام از بیعت ابا بکر سر باز زد و به تأخیر انداخت
از همه کمتر گفتهاند. پس از سه روز بعد بیعت کرد. بعضی نوشتهاند تا زمان وفات حضرت زهرا علیها السلام تأخیر انداخت ولی
بعد از درگذشت آن بانوي عزیز بیعت کرد. بعضی نیز چهل روز گفتهاند و برخی شش ماه. ولی محققین از دانشمندان شیعه
صفحه 234 از 255
معتقدند که یک ساعت هم بیعت نکرده، پس اجماع بر تأخیر بیعت حاصل است. اختلاف در بیعت بعدي است طبق توضیحی که
داده شده اما دلیل بر اینکه هرگز بیعت نکرده اینست که ترك بیعت آن مولی براي مدت معینی خالی نیست از اینکه یا هدایت بوده
و صحیح و انجام بیعت گمراهی و ضلالت و یا بیعت را تأخیر کردن ضلالت بوده و ترك آن درست و صحیح یا هم تأخیر درست
بوده و هم بیعت کردن و یا تأخیر و تقدیم هر دو اشتباه بوده.
اگر بگوئیم تأخیر انداختن ضلالت و گمراهی است باید بگوئیم امیر المؤمنین علیه السلام پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
گمراه شده است به واسطه ترك بیعت که باید انجام میداده. تمام امت اجماع دارند بر اینکه امیر المؤمنین علیه السلام پس از پیامبر
اکرم صلی الله علیه و آله هرگز گمراه نشده.
در تمام دوران ابا بکر و عمر و عثمان و مدتی ازایام حکومت خویش تا آن زمانی که خوارج مخالفت کردند هنگام تحکیم و از
امت جدا گردیدند پس نمیتواند تأخیر بیعت با ابا بکر ضلالت باشد. اگر تأخیر صحیح بوده و ترك آن خطا و اشتباه صحیح نیست
که علی علیه السلام کار صحیح را رها کرده و به اشتباه گرائیده باشد و نه از هدایت به ضلالت. مخصوصا که اجماع امت بر عدم
ضلالت علی علیه السلام در طول مدت زمامداري آنها که جلو افتادند و هرگز نمیتواند تأخیر و تعجیل بیعت هر دو خطا باشد به
واسطه اجماع بر اینکه چنین چیزي باطل است و قاعده هم این ادعا را باطل میداند و نمیتواند تأخیر و عدم تأخیر هر دو درست
باشد چون
ص: 419
نمیتواند حق و واقعیت در دو جهت مخالف باشد و دو صفت متضاد و دلیل دیگر اینکه مخالفین ما در این مسأله اجماع دارند بر
اینکه اشکال در جواز اختیار وجود ندارد و صحت امامت ابا بکر. ولی مردم دو دستهاند. شیعیان میگویند امامت ابی بکر صحیح
نبود که با این فرض هرگز نمیتوان معتقد به امامت او شد و بعضی از ناصبیان میگویند بیعت با ابا بکر صحیح بوده و احدي شک
در درستی آن ندارد زیرا نمیتواند استحقاق امامت عدالت ظاهري و نسب و علم و قدرت بر اداره امورات و داشتن این امتیازات
براي ابا بکر پیش آنها جاي شک و تردیدي نیست.
به اعتقاد آنها هرگز تأخیر اندازنده بیعت، کار صحیحی انجام نداده زیرا تأخیر به واسطه نداشتن دلیل نبوده و نه به جهت شیعه. این
تأخیر به واسطه عناد و دشمنی بوده و قبلا ثابت شد با توضیحی که دادیم امیر المؤمنین علیه السلام به هیچ کدام از آن صورتها با ابا
بکر بیعت نکرده. ناصبیان از چنین استخراجی غافل بودهاند. با توجه به اینکه قائل به تأخیر بیعت براي مدت معینی بودهاند، اگر
متوجه این اشکال میشدند مخالفت در اجماع میکردند. با اینکه از آنها بعید نیست که بعد از فهمیدن این ایراد باز مرتکب آن
شوند جز اینکه اجماع سابق براي چنین شخصی که مرتکب خلاف شود مفید نیست و دلیل بر رد اوست و جریان احتیاج به بحث و
انتقاد زیادي نیست.
استدلال در مورد شفاعت
ابو القاسم کعبی گفت شنیدم ابو الحسین خیاط در رد اعتقاد مرجئه راجع به شفاعت به این آیه استدلال میکرد أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ
کَلِمَ ۀُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ آیا کسی که شایسته عذاب شده تو نجات میدهی کسی را که در جهنم است؟! میگفت
شفاعت نیست مگر براي کسی که مستحق عقاب باشد (در این آیه هم میگوید مگر تو نجات میبخشی).
شیخ مفید میفرماید: چقدر ابو الحسین غافل شده و در چه خواب سنگینی است. مگر مرجئه که میگویند پیامبر اکرم شفاعت
میکند و شفاعتش پذیرفته
صفحه 235 از 255
ص: 420
میشود منظورشان اینست که آن جناب نجات میبخشد از آتش یا میگویند خداوند به فضل و رحمت خود نجات میبخشد و این
امتیاز را از جهت احترام به پیامبرش بخشیده. پس چگونه با این آیه میخواهد منکر شفاعت شود؟ مگر نمیداند که حریفهاي او و
مخالفینش معتقدند که باید در مورد اخبار توقف نمود و به ظاهر خبر قطع بر عموم و کلیت پیدا نمیکنند. اگر آیه بفهماند که
احدي از آتش خارج نمیشود چنین مفهومی ظاهر و قطعی نیست در نزد آنها با اینکه خود جمله آیه گروه مخصوصی را بیان
میکند نه همه را با این قید أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَۀُ الْعَذابِ آن اشخاص کیان هستند که این آیه شامل آنها است. دلیل دیگري لازم
دارد تا معرفی نماید. از خود آیه فهمیده نمیشود اجماع است بر اینکه آیه متوجه کفار است. کسی از مسلمانان هم هرگز معتقد
نشده که شفاعت در مورد کفار هم هست. پس آنچه را خیاط دلیل گرفته باعث ردّ خود او میشود. ابو القاسم کعبی گفت خیاط
در ردّ شفاعت این آیه را نیز دلیل میگرفت تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ. إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ. وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ. وَ لا صَ دِیقٍ حَمِیمٍ شیخ مفید فرمود: من عجیبتر از شما معتزلیان ندیدهام در مورد آن عقایدي که با دیگران
شریک هستید. بهترین سخن و استدلال را دارید. همین که سخن به امامت و ارجاء میرسد یک مرتبه بیربط و عامیانه صحبت
میکنید و اشتباه میکنید کورکورانه نمیفهمید چه میگوئید و چه میبافید. اما جاي تعجب نیست زیرا شما در مطالبی که از
دیگران یاد گرفتهاید و کمک به شما کردهاند خوب صحبت میکنید اما در عقاید اختصاصی خودتان قدرت ندارید. مخصوصا
وقتی که میخواهید باطلی را بر کرسی بنشانید که هیچ کس قدرت اثبات باطل ندارد اما تعجب از ادعاي فضیلتی است که براي
خود میکنید و خود را از دیگران ممتاز میدانید. به خدا قسم اگر این استدلال را مخالف شما براي ما نقل کند، ما مشکوك
میشویم در مورد نقل او ولی جاي شک نیست. اساتید شما از استادهاي خود نقل میکنند بعد به همین نقل هم اکتفا نکرده، با
افتخار و مباهات استدلال مینمایند و تو اي مرد از بلند پردازي در این
ص: 421
مطلب آن را یکی از گول خوردگیها قرار دادهاي. تو گرچه غیر عرب هستی در اصل اما عربی زبانی و درك صحیح داري. ظاهر
آیه در مورد کفار است که مخفی بر اشخاص عادي نیست چه رسد به دیگران. زیرا خداوند در حکایت از گروهی نقل میکند که
در باره خدایان خود میگویند و در خطاب به آن خدایان میگویند إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ خودشان اعتراف به شرك خدا
میکنند سپس میگویند وَ ما أَضَ لَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ و قبل از آن سوگند یاد میکنند و میگویند تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَ لالٍ مُبِینٍ جناب
ابو القاسم آیا کسی از مخالفان خود را سراغ داري در ارجاء و شفاعت معتقد باشند که شفاعت شامل بتپرستان هم میشود و
کافران به پیامبران علیهم السلام تا استدلال استاد خود را به این آیه مستحسن شماري بر مشبهه و مجبره و پیروان مذهب آنها از عامه.
اگر ادعاي اطلاع از این مطلب بنمائی که تجاهل کردهاي و اگر خیال کنی وقتی شفاعت کفار باطل باشد در باره فساق نیز باطل
است قیاسی بیمورد کردهاي از آن قیاسها که ابو حنیفه گفته است البول فی المسجد احیانا احسن من بعض القیاس ادرار کردن در
مسجد بعضی وقتها بهتر از بعضی قیاسها است.
چگونه چنین گمان داري به اینکه فقط اظهار نظر را در مورد آیه نقل کردي ولی کیفیت استدلال را بیان نکردي و گمانی کردهاي
که استدلال در آیه ظاهر است یک غفلت بزرگی است که از تو سرزده با اینکه قیاس بر مدار علل و معانی صحیح است نه بر
صورتها و الفاظ و باطل بودن شفاعت در مورد کفار. اگر کسی مدعی شود به صریح قرآن لازم میگردد که شفاعت فساق نیز
باطل نباشد مگر به وسیله صریح قرآن یا قول پیامبر که شبیه قرآن است و در رد استدلال. وقتی چنین چیزي وجود نداشت قیاس
باطل است با اینکه توضیح دادیم که تو منظورت قیاس نبوده، متمسک به ظاهر قرآن شدي و غفلت تو را در این مورد گوشزد
کردیم. پیروان تو دقت کنند و این مطلب را به روایت نگه دارند.
صفحه 236 از 255
با اینکه از حضرت باقر علیه السلام نقل شده که فرموده است: در این آیه دلیل شفاعت وجود دارد به این تقریب که اگر جهنمیان
در روز قیامت مشاهده نکنند که
ص: 422
بعضی از معذبین در آتش به وسیله شفاعت اشخاصی که شفاعت آنها پذیرفته میشود خارج میشوند با اینکه استحقاق عذاب
دارند، آنها را میبخشند. افسوس زیاد نخواهند خورد و هرگز چنین حرفی را نمیزنند فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ ما شفیعی نداریم ولی آنها
وقتی مشاهده میکنند یک شافع شفاعت میکند و دوست مهربانی از دوست خود شفاعت مینماید، غصه فراوان میخورند. در این
موقع میگویند فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَ دِیقٍ حَمِیمٍ. فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ سوگند به جان خود میخورم که چنین
حرفی را نمیزند مگر امامی هادي یا کسی که از ائمه هدي علیهم السلام استفاده کرده باشد. اما آنچه ابو القاسم کعبی نقل کرده
شبیه حرفهاي خیاطها است و نتیجه اندیشه نادان مردم و ناتوانان در علم دین است.
دلیل بر فضیلت علی علیه السلام بر تمام صحابه
در مجلس ابو الحسن احمد بن قاسم علوي سؤال شد که چه دلیل دارید بر اینکه امیر المؤمنین علیه السلام از تمام صحابه برتر و
افضل است؟ شیخ مفید در جواب فرمود: دلیل این مطلب فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود
اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر
خدایا محبوبترین شخص را در نزد خود برایم برسان تا از پرنده بریان با من بخورد. امیر المؤمنین علیه السلام آمد. ضمنا ثابت شده
است که محبوبترین خلق در نزد خدا ثوابش نزد او از همه بیشتر است و کسی که ثوابش از همه بیشتر باشد، بدون شک از همه
علمش بیشتر است و عبادتش زیادتر. به همین دلیل بر فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام بر تمام مردم به جز پیامبر اکرم صلی الله علیه
و آله.
سئوالکننده گفت چه دلیلی بر صحت این خبر هست، تو خود انکار نداري که خبر مورد اعتمادي نیست زیرا راوي آن فقط انس بن
مالک است و اخبار آحاد دلیل نمیشود که موجب قطع و یقین گردد.
شیخ در جواب او فرمود: گرچه این خبر از اخبار آحاد است، همان طوري که
ص: 423
ذکر کردي و انس بن مالک تنها ناقل این خبر است ولی تمام امت این خبر را قبول کردهاند و روایت نرسیده که احدي این خبر را
بر انس رد کرده باشد و یا انکار آن را نموده باشد، هنگام روایت نمودن انس. پس اجماع بر صحت این خبر دلیل بر صحیح بودن
آن است.
با توضیحی که دادم دیگر استدلال بر اینکه خبر واحد است زیانی نمیرساند. با اینکه به طور متواتر از امیر المؤمنین علیه السلام نقل
شده که همین خبر را به عنوان دلیل بر مناقب خویش در روز شوري که در خانه دربسته بودند بعد از فوت عمر آن جناب استدلال
نمود و فرمود
انشدکم الله هل فیکم احد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یأکل معی من هذا الطائر فجاء واحد
غیري
؟ شما را به خدا سوگند آیا میان شما کسی هست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره او فرموده باشد خدایا محبوبترین فرد
را نزد خود برایم برسان تا از این مرغ بریان با من بخورد، آیا جز من کسی دیگري آمد؟ همه گفتند خدا را شاهد میگیریم نه.
صفحه 237 از 255
فرمود: خدایا تو گواه باش تمام حاضران اعتراف به صحت خبر نمودند و هرگز امیر المؤمنین استدلال به دلیلی باطل نمینماید.
مخصوصا در مقام منازعه و مقامی که میخواهد استدلال به فضائل خویش نماید تا اثبات بالاترین منصب یعنی امامت و خلافت
پیامبر را براي خود بنماید و خود میداند که اشخاص حاضر در شوري مایلند خلافت به آنها برسد نه امیر المؤمنین، با اینکه پیامبر
اکرم صلی الله علیه و آله فرموده علی با حق است و حق با علی، بر محور حرکت علی حق دوران دارد. وقتی جریان به این صورت
باشد دلیل بر صحت خبر است با همان توضیح.
یکی از جبري مذهبان حاضر در جلسه گفت استدلال شیعه به خبر انس بن مالک از وقایع شنیدنی است زیرا آنها انس را فاسق بلکه
کافر میدانند و مدعی هستند که او شهادت در مورد نص خلافت علی را منکر شد و امیر المؤمنین علیه السلام بر او نفرین نمود به
دردي مبتلا شود که لباس نتواند آن را پنهان کند. در سن پیري مبتلا به برص شد و در حال برص از دنیا رفت، چگونه استشهاد به
روایت
ص: 424
کافر میتوان جست؟
معتزلیان گفتند دلیل تو را او رد کرد زیرا حجت را روایت انس قرار نداد، بلکه حجت به استدلال او اجماع است، آنچه ذکر کردي
یک هذیان است که ابطال آن قبلا ذکر شد.
سئوالکننده گفت بسیار خوب، ما صحت خبر را مسلم داشتیم، ولی خودت میدانی که این خبر دلیل بر فضل امیر المؤمنین بر تمام
آنها نمیشود زیرا معنی آن چنین است: خدایا محبوبترین خلق خود را برایم برسان تا از این پرنده بخورد، منظورش این بوده که
محبوبترین خلق در نزد تو در رابطه با خوردن این پرنده، نه اینکه محبوبترین خلق واقعی که محبوبیت او در رابطه با کثرت
اعمال باشد، زیرا ممکن است خداوند دوست داشته کسی با پیامبر اکرم از آن غذا بخورد که دیگري وجود داشته باشد بهتر از او،
ولی به واسطه مصلحتی خدا دوست دارد او بخورد.
شیخ مفید گفت این اعتراض که کردي ساقط است زیرا محبت خدا به واسطه میل طبیعی نیست. محبت خدا ثواب است چنانچه کینه
و خشم خدا هم هیجان نیست بلکه همان عقاب و کیفر است و لفظ (افعل) در (احب و بغض) جز همان معنی که ثواب و عقاب
است متوجه نخواهد شد. با این توضیح دیگر معنی ندارد که کسی گمان کند محبوبترین خلق خدا در غذا خوردن باشد آنهم
مبالغه نماید در آن با صفت عالی و افعل تفضیل زیرا در این صورت از معنی ثواب آن را خارج میکند و به میل طبیعی بر
میگرداند و این اعتقاد در صفات خدا محال است.
مضافا بر اینکه ظاهر خطاب دلیل بر ادعاي ما است نه آنچه تو مدعی شدي، گرچه محبت به معنی ثواب هم نباشد زیرا پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله میفرماید:
خدایا محبوبترین فرد را برایم برسان تا از این غذا با من بخورد. جمله اول که محبوبترین فرد در نزد خود است، کلامی تامّ ولی
بعد از این جمله (با من از این غذا بخورد) جملهایست که از سر گرفته شده و مستانفه است که جمله اول نیازمند به آن نیست، اگر
آنچه تو مدعی شدي.
منظور پیامبر بود، باید میفرمود: خدایا محبوبترین فرد را در خوردن با من
ص: 425
برایم بفرست
باحب خلقک الیک فی الاکل
معی وقتی جمله بر خلاف آن است و به صورتی است که ما ذکر کردیم، جایز نیست عدول از ظاهر خبر به احتمال یک معنی
صفحه 238 از 255
مجازي.
با اینکه اگر هر دو معنی هم مساوي باشند در ظاهر کلام لازم است تو حمل کنی این لفظ را به یکی از دو معنی ظاهري که هر دو
مساوي هستند با دلیل، زیرا منافاتی در جمع بین این دو معنی نیست که هر دو مراد باشد، هم محبوبترین فرد در نزد خدا و هم
محبوبترین آنها در غذا خوردن. در صورتی که چنین باشد دیگر اعتراض تو ساقط میشود.
مردي از زیدیها که در مجلس حضور داشت گفت این اعتراض بنا بر اعتقاد ما و شما باطل است، زیرا ما معتقدیم که خداوند اراده
مباح نمیکند و غذا خوردن با پیامبر صلی الله علیه و آله مباح است نه واجب و نه مستحب. پس خداوند او را دوست داشته به جهت
فضیلت که موجب مزیت یکی بر دیگري میشود. این سئوالکننده از پیروان ابو هاشم بود، به همین جهت زیدي اعتراض او را طبق
اعتقادش باطل مینماید زیرا در اصول به آن زیدي موافق است به مذهب ابی هاشم.
سئوالکننده مدتی سرگردان ماند، سپس رو به شیخ مفید نموده گفت من یک اعتراض دیگري مینمایم و آن این است که اشکالی
ندارد که این جمله علی علیه السلام را با فضیلتترین افراد در همان روز پرنده مشخص نماید ولی چگونه میتوانی ردّ کنی اگر
بعضی از صحابه بعدها به واسطه کثرت اعمال و معارف بر او برتري جسته باشند، این مطلب به وسیله عقل درك نمیشود و دلیل
دیگري هم نداري که مانع از استفاده این معنی شود و ثابت کند که علی علیه السلام بهترین صحابه است تا حالا و بحث ما در این
مورد نبود که در یک موقع برترین صحابه باشد.
شیخ مفید در پاسخ او فرمود: این اعتراض از اعتراض قبلی سستتر است و جواب آن سادهتر. به دلیل اینکه امت اجماع دارند بر
بطلان ادعاي کسی که گمان کند یک نفر عملی داشته باشد بیشتر از امیر المؤمنین علیه السلام که فضیلت بر تمام
ص: 426
آنها دارد. دلیل بر این اجماع چنین است که آنها به این صورت اختلاف نمودهاند.
بعضی میگویند امیر المؤمنین افضل از همه بوده در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله. هیچ کس برابري با او نداشته. بعد از پیامبر
صلی الله علیه و آله این گروه شیعه امامیه هستند و زیدیها و گروهی از سران معتزله و گروهی از اصحاب حدیث.
گروه دیگري معتقدند که ثابت نشده براي امیر المؤمنین علیه السلام هیچ وقت فضیلتی بر صحابه که موجب قطع و یقین شود و
بتوان گواهی بر صحت آن داد و نه براي احدي از صحابه فضیلت بر امیر المؤمنین ثابت شده است. اینها واقفیها در چهار نفر از
معتزله که ابو علی و ابو هاشم و پیروان آنها از این جماعتند.
بعضی هم میگویند ابو بکر از امیر المؤمنین افضل بوده در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و بعد از او آنها یک دسته از
معتزلیان و بعضی از مرجئه و گروهی از اصحاب حدیث هستند. گروهی نیز معتقدند که امیر المؤمنین به واسطه کارهائی که انجام
داد از آن فضائل خارج شد و دیگران با او مساوي شدند و برتري جستند بر او کسانی که قبلا بهتر از او نبودند و آنها خوارج و عده
کمی از معتزلیان هستند از قبیل اصمّ و حاجظ و گروهی از اصحاب حدیث که جنگ با مسلمان را منکرند.
اما آنچه تو ادعا کردي هیچ کس نگفته که تو مدعی شدي. امیر المؤمنین از تمام صحابه برتر بوده و از ولایۀ الله خارج نشده و
معصیتی هم انجام نداده ولی بعد دیگران به واسطه اعمال و ثوابهائی که کسب کردهاند بر او فضیلت یافتهاند و چنین چیزي را تجویز
هم نکردهاند تا معتبر باشد وقتی از درجه اعتبار ساقط شد به واسطه اتفاق اختلاف آن ساقط میگردد و اجماع قائم مقام فرموده خدا
است در صحت آنچه ما بر آن اعتقاد داریم، دیگر چیزي نگفت.
اما شیخ مفید بعد در گفتگوئی برایم توضیحات دیگري در ردّ این اعتراض داد که به آن ملحق نمودم. به این صورت که دلیل
دیگري که حرف معترض را رد میکند که او میگفت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله محبوبترین خلق در نزد خدا براي خوردن
را خواسته نه محبوبترین واقعی این است که روایت از انس بن مالک نقل
صفحه 239 از 255
ص: 427
شده که انس گفت وقتی پیامبر دعا کرد محبوبترین خلق خدا را برساند با خود گفتم خدایا این شخص را از انصار قرار بده تا
بدین وسیله مرا نیز افتخاري باشد. حضرت علی علیه السلام آمد، او را رد کردم و گفتم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کار دارد.
علی علیه السلام رفت، باز دو مرتبه آمد و اجازه خواست از پیامبر که وارد شود. گفتم پیامبر مشغول کاري است. براي مرتبه سوم
آمد. برایش اجازه خواستم و داخل شد.
پیامبر اکرم فرمود: دو مرتبه از خدا خواستم تو را برایم برساند اگر مرتبه سوم هم نیامده بودي، خدا را قسم میدادم تو را بفرستد.
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله محبوبترین فرد واقعی و بالاترین فرد در ثواب را در فضائل نمیخواست، انس این قدر علاقه نشان
نمیداد که از انصار باشد. اگر او همین معنی را از فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله درك نکرده بود، نباید دو مرتبه علی علیه
السلام را برگرداند تا این امتیاز اختصاص به یکی از انصار پیدا کند و براي انس هم نتیجهاي ببخشد.
دلیل دیگر که اگر احتمال معنی دیگري به جز فضیلت داشت، امیر المؤمنین علیه السلام در روز شوري به آن استدلال نمیکرد و
همین جریان را دلیل بر افضلیت بر آن جماعت قرار نمیداد زیرا اگر طبق ادعاي ما نبوده و احتمال آنچه مخالفین میگویند داشت
که پیامبر درخواست کرده خداوند کسی را بفرستد که محبوبترین مردم در خوردن با پیامبر است هرگز به این حدیث امیر
المؤمنین علیه السلام استدلال بر آنها نمیکرد. همین که استدلال به حدیث طایر نموده شاهد است که مفهوم حدیث جز فضیلت او
را نمیرساند و اینکه اهل شوري تسلیم شدند در مقابل ادعاي امیر المؤمنین راجع به حدیث و اعتراضی ننمودند دلیل است بر
صحت آنچه ما مدعی شدیم و همین استدلال کافی است در رد کسی که مدعی است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اطلاق ذکر
کرده فضیلت علی را بر تمام، امکان دارد که در آینده کسی پیدا شود افضل از او باشد، زیرا اگر چنین چیزي امکان داشت آنها به
این استدلال اعتماد نمیکردند و همین مطلب را شبههاي قرار میدادند براي جلوگیري از استدلال امیر المؤمنین علیه السلام که از
همه آنها بالاتر است و همه از او در فضل پائینترند و همین که اعتراض نکردند، دلیل است که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به
ص: 428
اطلاق مفید فضیلت اوست بر تمام آنها و هیچ کس را اجازه نمیدهد در فضیلت به مرتبه امیر المؤمنین علیه السلام برسد. این مطلب
آشکاري است براي کسی که اندیشه کند.
استدلال در شجاعت امیر المؤمنین علیه السلام
از جریانهاي شیخ مفید اعلی الله مقامه این جریان است: روزي شیخ در مجلس ابی منصور بن مرزبان بود و در مجلس گروهی از
دانشمندان معتزله حضور داشتند.
صحبت به شجاعت امام علیه السلام رسید. ابو بکر بن حراما گفت به نظر من ابا بکر بن صدیق از شجعان عرب و از متقدمین در
شجاعت بود. شیخ مفید فرمود: از کجا چنین اعتقادي براي تو پیدا شده و به چه دلیل این مطلب را فهمیدهاي؟
گفت به دلیل اینکه ابا بکر دستور جنگ با اهل ردّه را داد به تنهائی با چند نفر که موافق او بودند و این رأي او را بیشتر صحابه
پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کردند و از یاري او کناره جستند و گفت به خدا قسم اگر از دادن یک پایبند شتر هم مضایقه
کنند با آنها جنگ خواهم کرد از کنارهگیري اصحاب به خود وحشتی راه نداد و نه موجب تضعیف خاطرش گردید و مانع تصمیم
جنگ با آنها نشد. اگر او از همه شجاعتر نبود، هنگامی که دیگران از یاري او سرزدند، چنین صحبتی نمیکرد.
شیخ مفید فرمود: من مخالف نیستم با کسی که به تو بگوید در اثبات مدعاي خود دلیلی پیدا نکردي زیرا شجاعت را نمیتواند
صفحه 240 از 255
شخص شجاع در خود حس نماید و ثابت نمیشود با ادعا بلکه شجاعت حالتی نفسانی است که شجاعت به خرج دادنها آن را
تقویت میکند و راه به ادراك آن در طریق است. یا خداوند که بر دل و قلب مردم مطلع است خبر بدهد از شجاعت شخص و مردم
بفهمند او شجاع است، گرچه مورد اظهار آن پیش نیامده، راه دوم این است که کارهائی نشان دهد و ابراز نماید که شجاعت در او
دیده شود مانند مبارزه با شجاعان و مقاومت در مقابل ابطال و همآوردي با حریف و توش و توان نشان دادن در جنگ با دشمن و
فرار نکردن و
ص: 429
یک بار هم نمیتواند این مطلب را ثابت کند مگر اینکه چندین مرتبه تکرار کند به طوري که یقین حاصل شود که او شجاع است
به اتفاق و یا با حملات و چست و چالاکی وقتی از جانب خداوند خبري وجود نداشته باشد که دلیل بر شجاعت او شود و کاري
هم که دلیل بر شجاعت او باشد انجام نداده، چگونه میتواند شخص عاقل چنین ادعائی بکند فقط به دلیل حرفی که زده و آن
حرف هرگز دلیل شجاعت نیست در نظر اهل نظر و تحقیق.
مخصوصا دلیل ترس و هراس و خوف و ضعف او آنقدر هست که احتیاج به فکر ندارد زیرا او هرگز با حریفی روبرو نشد و نه در
مقابل شجاعی مقاومت نمود و هرگز کسی را به دست خود نکشته. در جنگها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضور داشت.
تمام صحابه از خود نشانی در جنگ داشتند جز او و در جنگ احد و خیبر فرار کرد و به عقب برگشت در روز برخورد با دشمن در
تمام این موارد پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشت با اینکه جهاد را خدا بر او واجب کرده بود. چگونه ممکن است دلائل
ترس و دلائل شجاعت در یک فرد و یک زمان جمع شود جز تعصبی که تو را از راه حق و واقعیت به سوي هواي نفس بکشاند.
مردي از شوخی گران شیعه حضور داشت گفت خدا شفایت بخشد، این چه دلیلی است بر شجاعت، چگونه میتوان بر آن تکیه
کرد؟ تو خود میدانی انسان هنگام خشم میگوید: اگر پادشاه هم مرا به این کار وادار نماید نمیپذیرم. پیرمردي در محله ما هست
ناتوان و ضعیف که معلوم میشود ترسو است. امام جماعت مسجد ما است. هر چه پیش آید که از آن ناراحت باشد و مخالف
میگوید به خدا نیرو به خرج میدهم براي کار یا پیکار خواهم کرد اگر چه دو قبیله ربیعه و مضر به مخالفت من برخیزند.
آن مرد گفت دلیل بر شجاعت همان دو مطلبی که شما گفتید نیست. این جریانی که من هم گفتم دلالت بر شجاعت میکند. همان
طور که اخبار خداوند و تکرار شجاعت دلیل است. دلیل این مطلب آن است که ابا بکر به اتفاق کم عقل و نادان و ناقص العقل
نبوده، بلکه به اجماع از عقلاء شمرده میشد و داراي رأي نیکو
ص: 430
بود. اگر اعتماد به خود نداشت و خویشتن را نمیشناخت در مقابل مهاجر و انصار این حرفها را نمیزد با اینکه اعتمادي نداشت
بر اینکه آنها او را وامیگذارند و یاریش نخواهند کرد و او به واسطه ترس عاجز از این عمل خواهد شد. اگر مطلب مطابق ادعاي
شما بود باید ادامه به پیکار با اهل ردّه نمیداد و خلاف گفتار خود مینمود و هرگز چنین کاري از عاقل حکیم پیش نخواهد آمد
بعد از اینکه ثابت کردیم ابا بکر مردي حکیم بوده گفتارش دلیل بر شجاعت اوست.
شیخ مفید فرمود: تسلیم ما نسبت به عقل ابا بکر و تیزهوشی او موجب تسلیم به شجاعتش نمیشود یا حرفی که از او نقل کردي و
چنین مطلبی را نه عرف و نه عقل و نه سنت و نه کتاب خدا میپذیرد، زیرا آنچه تو یاد آورد شدي از حکمت ابا بکر مانع گفتن
چنین حرفی نیست از روي ترس و هراس تا یاران خود را تشجیع نماید و آنها که از کمک به او سرباز زده بودند به کمک وادارد و
بر جنگ وادارشان نماید و از مخالفت باز دارد. این کارها را حکما در تدبیر و برخوردهاي خود دارند، خود را چنان شکیبا نشان
میدهند با اینکه چنان صبري هم ندارند و شجاعت به خرج میدهند با اینکه در طبع ایشان شجاعتی نیست تا بیازمایند یاران خود را
و انتظار عاقبت کار را میکشند. اگر پاسخ دادند و به یاریش شتافتند. مخالفینی که جنگ را به کار خواهند بست و عهدهدار
صفحه 241 از 255
ناراحتی آن میشوند اگر از یاري سر باز زدند و همه مخالفت کردند، از حرف خود دست بر میدارد. میگویند موقعیت مناسب
جنگ بوده و ما تصمیم آن را داشتیم اما وقتی دیدیم یاران موافق نیستند و راضی نمیشوند، لازم شد از آنها بگذرم و خواسته
دوستان را برآورم. این طرز رفتار همه فرمانروایان در گذشته بوده. ابا بکر هم این تصمیم را اظهار نموده تا آنها را وادار به موافقت
خود نماید و اظهار جزع ننموده مبادا بیشتر سست شوند و بیشتر مصمم شوند به یاري نکردن. بالاخره خالی از این دو حال نیست،
اگر همراهی کردند به مقصود رسیده اگر موافقت ننمودند از نظر و رأي اول برمیگردد. چنانچه در باره فرمانروایان توضیح دادیم با
اینکه ابا بکر سوگند به خدا نخورد که خود به جنگ اهل ردّه برود قسم خورد که از انصار و یاران به جنگ روانه کند، قسم به خدا
خوردن که خالد را براي جنگ
ص: 431
بفرستد دلیل بر شجاعت خود او نیست.
مطلب دیگر: ابا بکر این حرف را وقتی زد که خشمگین شده بود از مخالفت مردم با خود و هیچ اختلافی بین عقلاء نیست که
شخص عصبانی در هنگام خشم چنان به هیجان میآید که رأي خود را از دست میدهد و حرفهائی میزند که هنگام عادي به آن
وفا نمیکند و کارهائی میکند که بعد از فرو نشستن خشم پشیمان میشود. این کار هم دلیل بر دیوانگی و فساد عقل او نیست که
لازم باشد او را از میان اندیشمندان خارج نمود. خود او در خطبه مشهورش که احدي در آن اختلاف ندارد و تصریح به این مطلب
نموده و یاران خاصش قبول دارند و این حرف او را از مفاخرش میدانند که گفت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و
هیچ کس از او مطالبه یک شلاق و بالاتر از شلاق را نکرد او معصوم از خطا بود. ملائکه به وحی خدمتش میرسیدند، به من
تحمیل نکنید آنچه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله تحمیل میگردید مرا شیطانی است که دچارم میشود، هنگام خشم وقتی دیدید
خشمگین هستم از من پرهیز نمائید که مبادا موي از تن شما بکنم و یا پوست بدنتان را بیازارم.
چنانچه ملاحظه میکنید خود این مرد از خشم و غضب خویش پوزش میخواهد در کردار و گفتار و متوجه میکند آنها را به این
حال. به همین جهت مطمئن بود از مخالفت و اعتراض مخالفین در هنگام خشم چون میدانستند از مخالفت مخالفین چقدر
خشمگین میشود که وادارش کرد این حال به گفتن چنین حرفی. دیگر آن شخص سخنی نگفت.
استدلال دیگري از شیخ مفید رحمۀ الله علیه
فرمود: جوانی از انصار پیش من میآمد براي آموختن علم کلام. روزي گفت من دیشب با طبرانی رئیس زیدیها بحث کردم به من
گفت شما شیعهها حنبلی مذهب هستید یا اینکه حنبلیها را مسخره میکنید؟ گفتم به چه دلیل؟ گفت حنبلیها خواب را معتبر
میدانند شما هم معتبر میدانید، آنها ادعاي معجزه براي
ص: 432
بزرگان خود میکنند شما هم همین طور، حنبلیها زیارت قبر و اعتکاف در کنار قبرها را انجام میدهند، شما هم انجام میدهید.
من نتوانستم جوابی که رضایتبخش باشد بدهم. بفرمائید جواب این اشکال چیست؟ شیخ فرمود: برو پیش او بگو حرفی که به من
زدي به فلانی گفتم. گفت به او بگو اگر شیعهها حنبلی هستند با این دلیل تو، پس تمام مسلمانان حنبلی باید باشند و قرآن گواه
صحت حنبلیها است و درستی اعتقاد ایشان. زیرا خداوند در این آیه میفرماید إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَ دَ عَشَرَ
کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاكَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ
مُبِینٌ خداوند در این آیات خواب را اثبات مینماید و براي آن تأویلی قرار میدهد که به اولیاي خود آن را تعلیم داده و انبیاء نیز
صفحه 242 از 255
معتبر دانستهاند و جانشینان آنها و مؤمنین پیرو ایشان بر آن اعتماد نموده در اطلاع از آینده و جانشین خبر در حال بیداري قرار
دادهاند و مانند بیداري که ببینند خداوند در این آیه میفرماید وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِ رُ خَمْراً وَ قالَ
الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یوسف تأویل خواب آن دو زندانی را
گفت. این خود دلیل است که خواب را معتبر میدانسته و همان پرسش این دو نفر از خواب خود با اینکه نمیدانستند یوسف پیامبر
است که آنها خواب را معتبر دانستهاند و تأویل براي اکثر خوابها صحیح است، اگر موافق معناي آن باشد.
خداوند در این آیه میفرماید وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَري سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا
أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیايَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ قالُوا أَضْ غاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ بعد حضرت یوسف خواب
پادشاه را تعبیر نمود و همان طور هم شد. خداوند در داستان ابراهیم و اسماعیل میفرماید فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَري فِی
الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ خواب را ثابت کردند و طبق آن عمل
نمودند. اسماعیل به پدر خود نگفت بابا خون مرا با یک
ص: 433
خواب مریز. زیرا رؤیا گاهی از ساختههاي نفس انسان است و مزاج و طبع انسان در پیدایش آن اثر دارند چنانچه معتزله به این
معتقدند. پس اعتقاد شیعه در این رابطه مطابق تصریح قرآن است و گفتار این مرد مطابق اطرافیان عزیز مصر است که گفتند أَضْغاثُ
أَحْلامٍ خوابهاي پر و پوچ است. باید توجه داشت که ما احکام دینی را به وسیله رؤیا و خواب اثبات نمیکنیم. در تعبیر آنها به
همان مقدار که از وارثان علم پیامبر صلی الله علیه و آله به ما رسیده تکیه داریم.
اما اعتقاد ما در باره معجزات مانند فرمایش خدا است وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِ عِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ
لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ این آیه خواب را معتبر میداند زیرا وحی به مادر موسی در خواب انجام گرفته که
به او اطلاع دادند قبل از پیدایش جریان.
خداوند در داستان مریم میفرماید فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیا
وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیا سخن گفتن عیسی مسیح معجزهاي براي مریم بود زیرا گواهی
به پاکدامنی او میداد با اینکه مادر موسی و عیسی پیامبر نبودند ولی از بندگان صالح خدا به شمار میرفتند. پس بنا بر مذهب شیخ
قرآن کریم تصحیح مذهب حنبلیها را میکند.
اما زیارت اهل قبور تمام مسلمانان اجماع دارند بر زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله تا آنجا که اگر کسی به مکه برود و به
زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله نرود، او را جفا نموده و حج او به این کار شکست یافته. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده
سلام الله علیه و برکاته. « هر کس به من سلام دهد کنار قبرم، میشنوم و هر که از دور سلام دهد به من میرسد » است
و به امام حسن علیه السلام فرمود: هر کس تو را بعد از مرگ زیارت کند یا پدر و یا برادرت را زیارت کند، بهشت به او ارزانی
میشود.
و به او فرمود در حدیثی: گروهی از امتم به زیارت تو خواهند آمد و منظورشان احترام به من و محبت به من است روز قیامت به
زیارت آنها خواهم رفت. در موقف
ص: 434
دست آنها را میگیرم و از گرفتاریها و شدائد قیامت نجات میبخشم.
خلافی نیست میان امت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از فراغ در حجۀ الوداع کنار قبري کهنه آمد و مدتی نشست، سپس
گریه کرد. عرض کردند یا رسول الله این قبر چیست؟ فرمود: این قبر مادرم آمنه بنت وهب است. از خدا درخواست کردم به من
صفحه 243 از 255
اجازه زیارتش را بدهد. اجازه داد و فرمود: شما را از زیارت قبرها نهی نمودم. زیارت کنید و از ذخیره نمودن گوشت قربانی برحذر
داشتم ذخیره نمائید. در زمان حیات خود امر میکرد به زیارت قبر حمزه و خود به زیارت آنها و شهداء میرفت.
فاطمه زهرا علیها السلام پیوسته بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله صبح و شام به زیارت قبر آن جناب میرفت و مسلمانان نیز
این کار را میکردند و ملازم قبر آن جناب بودند. اگر آنچه شیعهها انجام میدهند از زیارت مشاهد ائمه علیهم السلام حنبلی باشد
و دور از عقل، پس اسلام بر حنبلی بنا شده و رئیس حنبلیها خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. این یک ادعاي گزافی است
که معلوم میشود گوینده آن ضعف دین و بصیرت دارد، بعد به او گفتم باید بدانی آنچه او در باره رؤیا گفته و حکایت از اعتقاد
ما نموده تحریفی است و به صورت زشتی جلوه داده و واقع را بیان نکرده. اعتقاد ما در مورد رؤیا چنین است که خواب چند نوع
است. بعضی از خوابها خداوند به وسیله آن بندگان خود را بشارت میدهد یا برحذر میدارد و بعضی از طرف شیطان براي
اندوهگین کردن آنها است و دروغی است که به خاطر خواب بیننده میگذرد و بعضی از خوابها به واسطه اختلالات مزاجی
است. ما به خوابها آن طور که او میگوید اعتماد نداریم ولی از بشارتها خوشمان میآید و از تحذیر و ترسها خود را بر حذر
میداریم، و کسی که از طرف وارثان پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاعاتی داشته باشد تأویل صحیح آن را از باطل تشخیص میدهد
و کسی که اطلاعاتی نداشته باشد در خوف و رجا است و این توضیح ساقط میکند اشکالی را که ممکن است در مورد خوابهائی
که آنها وحی است نمود، چون آن خوابها صحت قطعی دارد ولی خوابهاي مردم مشکوك است با اینکه بعضی از آن
ص: 435
خوابها طوري است که اشخاص در تعبیر آنها وارد شدهاند و اختلافی نداشته و خوب میدانند این شخص منظورش شیعه نبوده،
قصدش امت است و کمک به براهمه و ملاحده نموده با اینکه من از این جریان او تعجب میکنم و او را میشناسم که متمایل به
مذهب ابی هاشم است و آن را براي خود انتخاب کرده و ابو هاشم در کتاب خود المسألۀ فی الامامۀ مینویسد: ابا بکر در خواب
دید جامه تازهاي پوشید که دو خط بر آن نگاشته است. تعبیر خواب خود را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خواست. آن جناب
فرمود: اگر رؤیاي صادقه باشد، مژده فرزندي است و عهدهدار خلافت خواهی شد دو سال. چنانچه ملاحظه میکنید تنها به اثبات
رؤیا راضی نشده.
ابو هاشم که به وسیله آن اثبات خلافت هم میکند و دلیل امامت ابا بکر میداند، بنا بر گفته این استاد زیدي باید ابو هاشم رئیس
معتزله هم حنبلی باشد. ابو بکر هم حنبلی باشد بلکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زیرا خواب را معتبر دانسته و به وسیله آن اثبات
احکام کرده، این چنین گفتهاي سخنی یاوه و پوچ است.
بحثی دیگر از شیخ مفید علیه الرحمۀ
شیخ مفید رحمۀ الله علیه میفرماید: در مجلسی از رؤساي قوم حضور داشتم. در میان آنها شیخی از اهل ري معتزلی مذهب بود که
خیلی به او احترام میکردند به واسطه خانواده با شخصیتی که داشت و از اطرافیان سلطان بود. از من مسألهاي فقهی سؤال کردند.
من طبق فرموده و روایات رسیده از ائمه علیهم السلام فتوي دادم. آن شیخ گفت این فتوي مخالف اجماع است گفتم خدا شفایت
دهد. منظورت از اجماع چیست؟ گفت منظورم فقهاي مشهور در فتوي در مسائل حلال و حرام از تمام بلاد است.
گفتم این سخن نیز محمل است. آیا آل محمد علیهم السلام جزء این فقها هستند یا آنها را خارج میکنی از اجماع؟ گفت آنها را
در صدر اجماع قرار میدهم اگر روایت صحیحی رسیده باشد بر خلاف ما.
ص: 436
صفحه 244 از 255
گفتم این مذهبی است که در مورد تو و فقهایی که نام بردي سابقه ندارد زیرا این فقهاء تمامشان رأي به خلاف امیر المؤمنین علیه
السلام که سرور اهل بیت است میدهند در مورد مسائل کثیري که به صحت از آن جناب نقل شده. چگونه وحشت دارند از
مخالفت با فرزندانش و بر خود لازم میشمارید قبول قول آنها را در هر حال.
گفت به خدا پناه میبرم، ما چنین عقیدهاي نداریم و نه هیچ یک از فقهاء. این یک عیبجویی است از تو در مقابل این رؤساء نسبت
به این فقهاء. گفتم من بدون دلیل حرف نمیزنم و چیزي را میگویم که چنان شهرت دارد که هیچ یک از اهل علم نمیتوانند آن
را رد کنند، اما تو میخواهی پیش این آقایان تظاهر بر خلاف مذهب خویش بنمائی.
بعد روي به جانب حاضرین نموده، گفتم اختلافی بین اساتید این مرد و ائمه و فقهاي او نیست که امیر المؤمنین علیه السلام ممکن
است اشتباه کند در چیزي که عمرو بن عاص اشتباه نمیکند. این سخنم را خیلی بزرگ شمرده، اظهار برائت و بیزاري نمودند از
چنین اعتقادي و خود او هم انکار زیاد کرد، به او گفتم مگر تو عقیده نداري و همچنین این فقهاء که علی معصوم نیست، مانند
عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله. گفت چرا. گفتم پس چرا اشتباه نکند در بعضی از احکام؟
سکوت کرد.
سپس گفتم مگر شما معتقد نیستید که امیر المؤمنین علیه السلام در بیشتر از احکام اجتهاد میکرد در رأي خود؟ و ابا موسی و عمرو
بن عاص و مغیرة بن شعبه نیز از مجتهدین بودند؟ گفت چرا. گفتم پس چه چیز مانع میشود از اینکه اینها در رأي خود به واقعیت
برسند و صحیح بپندارند در مواردي که امیر المؤمنین علیه السلام به آن نرسیده باشد، چون شما معتقدید که معصوم هم نیست و
اینها هم اهل اجتهادند.
گفت مانعی از این پیش آمد وجود ندارد. گفتم اینک اقرار کردي به آنچه قبلا انکار میکردي. مضافا بر اینکه تو معتقد نیستی که
پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام اشخاص بعضی از گفتارشان را پیروي میکنیم و بعضی از
ص: 437
گفتارشان را رها میکنیم. مگر همان گفتاري که اجماع بر اتخاذ آنها برقرار شده؟! گفت چرا. گفتم مگر همین اصل موجب
نمیشود که در بیشتر از گفتار امیر المؤمنین علیه السلام با او مخالفت کنید آن احکامی که اجماع بر آنها نشده؟! از اینها گذشته من
احتیاجی به این همه استدلال و زحمت ندارم و نیازي به آنچه گفتم نیست زیرا کسی از فقهاء نیست مگر اینکه با امیر المؤمنین در
بعضی از احکامش مخالفت کرده و متمایل به رأي خلاف آن جناب شده و یک نفر پیدا نمیشود که با ایشان در تمام احکام حلال
و حرام موافقت داشته باشد و من تعجب میکنم از انکار تو که امام تو شافعی مخالف امیر المؤمنین علیه السلام است در میراث و
مکاتب و در این دو حکم رأي زید را میگیرد و نقل شده که او براي مسّ قرآن وضو را لازم نمیشمارد با اینکه امیر المؤمنین
وضو براي مسّ قرآن را واجب میداند و در این حکم امیر المؤمنین با او مخالف است.
ربیع از او نقل میکند در کتاب مشهورش که، اشکال ندارد نماز جمعه و عیدین را پشت سر هر امین و غیر امین و متغلب بخوانند
چون علی علیه السلام نماز خواند بر امت در حالی که عثمان در حصار و محاصره ما بود. دلیل بر جواز نماز پشت سر متغلب بر امر
امت را نماز خواندن علی بر مردم هنگام محاصره عثمان قرار داده. پس تصریح کرد که علی علیه السلام متغلب بوده با اینکه متغلب
بر امر امت فاسق و گمراه است و گفته است اشکال ندارد نماز خواندن پشت سر خوارج زیرا آنها در عقاید خود تأویل میکنند و
گرچه فاسق باشند. پس کسی که چنین مذهبی داشته باشد و این حرفها را امامش بزند، آیا در صورتی که روایت صحیحی از آن
مولا یا فرزندانش برسد، به آن ولایت معتقد میشود؟ مگر منظورش از این اظهار اعتقاد ظاهرسازي و تلبیس باشد و در میان فقها
جز شافعی نیست که او هم در بسیاري از احکام بر خلاف امیر المؤمنین علیه السلام رأي داده و بر آن جناب خورده گرفته، به
طوري که تصریح میکنند آنچه امیر المؤمنین در احکام ذکر میکند معتبر است. اگر استناد به قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
صفحه 245 از 255
کرد، قبول میکنند به ظاهر عدالت چنانچه از ابو موسی اشعري و ابی هریره و مغیرة بن شعبه میپذیرند احکامی را که از پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله
ص: 438
نقل میکنند، بلکه از یک حمّال بازاري هم به ظاهر عدالت میپذیرند. آنچه مستند به قول پیامبر اکرم بنماید. اما آنچه امیر المؤمنین
علیه السلام بدون اسناد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بفرماید بنا به نظر آنها باید دقت کرد و موقوف است اگر درستی آن
واضح بود به آن معتقد میشوند از باب نظر نه از جهت اینکه امیر المؤمنین علیه السلام فرموده، اما اگر متوجه اشتباهش شدند از آن
اجتناب میکنند و رد مینمایند بر امیر المؤمنین و پیروانش در این حکم. چنین عقیده دارند که معیار رأي خود آنها است نه فرموده
امیر المؤمنین علیه السلام.
این چنین اعتقادي را هر کس که مقداري محبت به امیر المؤمنین علیه السلام و حق واجب آن مولی داشته باشد و او را به واسطه
دستور خدا تعظیم نماید نخواهد داشت و چنین عقیدهاي ندارد مگر کسی که فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله را رد نماید که
فرمود
علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار
و فرمود
انا مدینۀ العلم و علی بابها
و فرمود
علی اقضاکم
و این فرموده خود امیر المؤمنین که فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست بر سینه من گذاشت و فرمود: خدایا قلبش را
هدایت فرما و زبانش را ثابت بدار. دیگر هرگز در مورد قضاوت بین دو نفر تردید در خودم نیافتم. صحبت که به اینجا رسید متحیر
شد و گفت این تهمت است که بر فقها میزنید. آنها دلیل دارند در مورد مطالبی که از ایشان نقل کردي.
بعضی از حاضرین روي به جانب او کرده گفتند ما از این حرفها بیزاریم و هر کس معتقد به چنین حرفی باشد. دیگري به او گفت
اگر آنها دلیلی بر آنچه شیخ مفید از آنها نقل کرد داشته باشند، آن دلیل خود کافی است بر ابطال آنچه را که تو اول مدعی شدي
که فقها هرگز مخالفت با امیر المؤمنین نمیکنند. ما تو را به خدا میسپاریم از اعتقاد به چنین قولی زیرا هر چه را تو دلیلی بر خلاف
امیر المؤمنین بدانی همان دلیلی است بر ابطال نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله. آن مرد از خجالت سکوت کرد و مردم
متفرق شدند.
ص: 439
مناظرهاي دیگر از شیخ مفید رحمۀ الله علیه
شیخ مفید فرمود: روزي یکی از معتزلیان به من گفت اگر این فقهی که شما نسبت به جعفر بن محمد و پدر و پسرش میدهید
واقعیت داشته باشد و در این نسبت شما راست میگوئید، باید براي ما که مخالف شما هستیم علم ضروري به صحت آن پیدا شود
به طوري که شکی در آن نداشته باشیم چنانچه براي شما بوجود آمد. در صحت حکایت از ابو حنیفه و مالک و شافعی و داود و
غیر آنها از فقهاي شهرها بوسیله روایت پیروان آنها.
چون ما چنین علمی بر صحت ادعاي شما نداریم. با شنیدن اخبارتان و مجالست زیادي که با شما داریم این خود دلیل است بر آنکه
صفحه 246 از 255
مطالب شما، من درآوردي است. از اینها گذشته چه شد که فقهاي نامبرده (یعنی ابو حنیفه و شافعی و مالک و ...) فتويهاشان به
ثبوت رسیده بطوري که شکی در آن نیست ولی ائمه شما با اینکه از آنها مقامشان بالاتر است و برتر از ایشانند مخصوصا با اعتقادي
که شما دارید به آنها از عصمت و مقام عالی و برتري از تمام مردم و فرقی که با دیگران دارند در مورد معجزه و امتیازي که به آنها
اختصاص داده شده از خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله و وجوب اطاعت آنها بر جن و انس. این مطلب عجیبی است.
فتوي آنها به ثبوت نرسیده.
شیخ فرمود: در جوابش گفتم جواب این اعتراض خیلی ساده است اما من همین مطلب را به تو برمیگردانم که نتوانی از آن فرار
نمائی مگر به خارج نمودن این فقهائی که نام بردي از جمله علما و معرفت نداشتن آنها و رد کردن گفتار کسانی را که معتقد
هستی اهل فتوي هستند و علم ضروري حاصل است براي کسی که توجه به اخبار خلاف و ضد آن داشته باشد و متوجه است که
ائمه علیهم السلام بزرگترین فتوي دهندگان بودهاند.
دلیل بر مدعاي من این است که این ائمه، علیهم السلام اگر چه ما به دروغ به آنها نسبت داده باشیم لا بد فتوائی داشتهاند که ما
بعضی از آنها را نقل میکنیم پس چرا ما
ص: 440
شیعیان بلکه شما ناصبیان مذهب واقعی آنها را به علم ضروري نمیدانید آن طوري که مذاهب اهل حجاز و عراق و فقهائی که ذکر
کردي میدانید اگر بگوئی تو مذهب آنها را میدانی ولی بر خلاف نسبتهائی است که ما به آنها میدهیم با اینکه ما عقیده داریم
این حرف دروغ است، دیگر فرقی بین ما و تو نیست زیرا ما ادعا داریم صحت آنچه حکایت میکنیم از ائمه علیهم السلام به علم
ضروري تو و پیروانت نیز همان را میدانید اما مکاره آشکار میکنید و این جاي فرق نیست.
گفت ما مذهب ائمه شما را به اضطرار میدانیم چون عقاید آنها در بین مذاهب فقها پراکنده است زیرا آنها انتخاب کردهاند گفتار
صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و تابعین را. پس مجموع اخبار ائمه شما در فتويهاي فقهاء ما هست.
گفتم همین دلیل عینا در مذهب مالک و ابو حنیفه و شافعی موجود است زیرا آنها نیز انتخاب اقوال صحابه و تابعین را کردهاند. باید
ما هم مذهب آنها را به اضطرار ندانیم. با اینکه اگر تو به این دلیل خود را قانع سازي در جوابت میگوئیم ما علم ضروري به
مذاهب ائمه علیهم السلام نداریم به واسطه اینکه فقهاء نظر و مذهب آنها را در بین مذاهب خود تقسیم کردهاند و معتقد به آنها از
روي اخبار و انتخاب شدهاند زیرا گفتار ائمه ما متفرق شده در عقاید فقهاء. به همین جهت علم ضروري براي ما پیدا نشده.
گفت بسیار خوب، آن طوري که تو گفتی باشد. پس چرا ما اطلاع نداریم به علم ضروري از مطالبی که شما روایت میکنید از ائمه
خود که بر خلاف جمیع فقها است؟ گفتم آنچه تو به آن اشاره میکنی نیست مگر اینکه یا از صحابه و یا تابعین نقل شده. گرچه
فقهائی که نام بردي حالا بر خلاف آن فتوي داده باشند به همان دلیلی که قبلا خودت پذیرفتی. براي ما علم ضروري بوجود نیامده
با اینکه تو مدعی هستی که گفتار ائمه علیهم السلام در این ابواب بر خلاف دیگران است و آن «1»
ص: 441
مجموع عقاید فقها است که از صحابه و تابعین گرفتهاند پس چرا ما گفتار آنها را به علم ضروري نمیتوانیم دریابیم و این از
چیزهائی نیست که مذاهب فقها آن را بوجود آورده باشد و کسی در اسلام راجع به آن اختلاف ندارد. هر جوابی در این مورد به ما
دادند همان جواب را به تو خواهیم داد تا سؤال تو را باطل نماید. خداوند راهنماي راه درست است. نتوانست حرفی بزند و سخن
قابل ذکري نداشت.
سید مرتضی رحمۀ الله علیه گفت بعد از این حکایت به شیخ گفتم اگر آنها خود را وادار نمایند به اینکه بگویند جعفر بن محمد و
پدرش امام باقر علیه السلام و فرزندش موسی بن جعفر اهل فتوي نبودند ولی اهل زهد و صلاح بودند.
صفحه 247 از 255
شیخ در جواب گفت بسیار خوب، ما در این مکابره مسامحه میکنیم و میپذیریم. به آنها میگوئیم مگر خود شما و هر مسلمان
اهل کتاب و دشمن علی علیه السلام و دوست آن جناب معتقد نیست که امیر المؤمنین علیه السلام از اهل فتوي بود. چارهاي ندارند
جز اینکه بپذیرند. میگوئیم پس چرا تمام نظرات آن جناب را نمیدانیم آن طوري که مذاهب فقها را مطلع هستیم بلکه نظرات
صحابه مانند زید و ابن مسعود و عمر بن خطاب؟
اگر آنها بگویند شما علم ضروري به آن دارید میگوئیم به آنها، این علم ضروري یا همان مطالبی است که شما نقل میکنید یا
آنچه ما نقل میکنیم که مطابق فرمایش فرزندان امیر المؤمنین علیه السلام؟ اگر بگویند مطالبی است که ما نقل میکنیم نه آنچه
شما نقل میکنید به آنها میگوئیم ما همان دلیلی که شما آوردید میگوئیم و با شما مکابره میکنیم که چرا ما نباید علم ضروري
به گفتار و فتوي آنها داشته باشیم. اگر قبول کنند میگوئیم به آنها پس علم براي شما حاصل است و در مورد آنچه ما از امیر
المؤمنین علیه السلام نقل میکنیم ولی شما از روي عناد انکار میکنید و هیچ جاي فرق نیست و همین نیز رد میکند دلیلی را که
آوردند براي نداشتن علم ضروري به مذاهب اولاد پیامبر صلی الله علیه و آله که چون بین مذاهب فقها متفرق شده است زیرا امیر
المؤمنین علیه السلام قبل از این فقها بوده و او صاحب نظر خاصی بوده است. اگر باز عذر خواستند با اینکه مذاهب او در گفتار
صحابه
ص: 442
متفرق شده است، باز ما میگوئیم شما خودتان منکر این مطلب هستید. چرا که روایت کردهاید از امیر المؤمنین بر خلاف آنها با
اینکه باید مذهب عمر و ابن مسعود را هم ندانیم زیرا مذهب آنها هم پراکنده شده در مذاهب صحابه و این مطلب ناستوده و
ناصحیح است.
بحثی دیگر
شیخ مفید رحمۀ الله علیه گفت ابو الحسن علی بن نصر در مسجد عکبرا (دهی است در ده فرسخی بغداد) که عازم سامرا بودم.
پرسید از من مگر براي ما ثابت نشده که امیر المؤمنین علیه السلام داناترین صحابه و عارفترین آنها به عالم دین بوده که پیوسته از
آن جناب فتوي میخواستند چون به او نیازمند بودند و آن جناب بینیاز از ایشان بود. به هیچ کدام مراجعه نداشت در علم و
استفاده از آنها نمیکرد. گفتم چرا، این عقیده ما است که آشکار است و کسی نمیتواند انکار آن را بنماید مگر اهل مکابره و
لجبازي باشد.
ابو الحسن گفت بعضی از مخالفین بر رد آن گفتهاند که روایت رسیده از امیر المؤمنین علیه السلام که فرموده است: هر کس براي
من حدیثی نقل کرد او را قسم دادم ولی ابو بکر حدیثی برایم نقل کرد او راست میگفت.
اگر امیر المؤمنین تمام مسائل دینی را میدانست و احتیاج به دیگري نداشت لازم نبود که کسی را قسم بدهد براي حدیثش و نباید
از قسم کمک بگیرد براي صحت حدیث. روایت دیگري نقل شده که آن جناب در موردي حکم کرد جوانی از میان مردم گفت
اشتباه حکم کردي یا امیر المؤمنین. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود راست میگوئی اشتباه کردم. جواب این استدلال چیست و
چگونه باید آن را حل کرد؟
گفتم اول جوابی که به آن باید داد این است که اخبار نمیتوانند با هم تقابل داشته باشند و حاکم بر هم باشند مگر اینکه در صفات
با یک دیگر مساوي باشند.
ص: 443
صفحه 248 از 255
خبر ظاهر مستفیض متقابل با خبري شبیه خود است و خبر متواتر متقابل با خبر متواتر. شاذ میتواند با خبر شاذ مقابله کند. آنچه ما
در مورد امیر المؤمنین علیه السلام نقل میکنیم مستفیض است و خبر بطور متواتر در موردش نقل شده بنا به تحقیق. اما آن دو خبري
که آن مرد نقل کرد یکی شاذ است و از طریق آحاد رسیده، سند خوبی هم ندارد و دیگري معلوم است که باطل است چون سند
آن قطع شده و از ثقات کسی آن را نقل نکرده. این دو خبر داراي چنین مشخصاتی است که نمیتواند با مثل اخبار متواتر مقابله
کند بلکه اخبار ظاهر خبر شاذ را رد میکند و اخبار متواتر اخبار آحاد خلاف خود را باطل مینماید. در مرتبه دوم حدیث اولی که
نقل کرد میتوان چند وجه براي آن توجیه نمود که سازگار با عقیده ما باشد. در مورد امیر المؤمنین علیه السلام که افضل از همه
مردم است در علم: 1- آن جناب قسم میدارد براي اینکه کسی جرات نکند اضافه نماید بر حدیثی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه
و آله شنیده، اطلاع داشت ولی به وسیله خبر هم مطلع میشد.
-2 آن جناب قسم میداد با این که میدانست خبر دهنده راست میگوید تا شنوندهها به صحت خبر بیشتر اعتماد نمایند و شک و
تردیدي نداشته باشند.
-3 این قسم دادن در مورد چیزهائی که خودش به یقین اطلاع داشت براي آن بود که حجت و دلیل باشد وقتی حکمی نمود در
مقابل اهل عناد و مخالفین و کسی نگوید. وقتی حکمی کرد علی علیه السلام حکم شاذي نموده.
-4 ممکن است قسم دادن در مورد چیزهائی باشد که ارتباط به حکم دینی نداشته. ارتباط به یک مسأله ادبی و موعظه و پند و
حکمت یا ستایش فردي یا مذمت از انسانی باشد اشکالی ندارد که در این مسائل از دیگري اطلاع کسب کند. در حالی که آن
دیگري در علم دین به ایشان نیازمند است و رتبهاش از او در علم پائینتر است. با اینکه لفظ حدیث چنین است
(ما حدثنی احد بحدیث الّا استحلفته
هیچ کدام برایم حدیثی نقل نکرد مگر این که او را قسم دادم. خود این حدیث شاهد است که قسم میداده بر چیزي که خودش «
اطلاع داشته، زیرا محال است که هر کس
ص: 444
براي ایشان حدیثی نقل میکرده علی علیه السلام آن را قبلا اطلاع نداشته. وقتی ثابت شده که قسم میداده با اینکه خودش علم
داشته به واسطه یکی از علل چهارگانه که ذکر کردیم بوده یا به علت دیگري، دلیل خصم باطل میشود با این تقریب. اما حدیث
دوم، باطل بودن آن واضحتر است از اینکه مخفی باشد. با این توضیح که در حدیث است که جوانی گفت حکم، آن طوري که
شما کردید نیست. امیر المؤمنین علیه السلام بنا به ادعاي آن شخص فرمود تو راست میگوئی، من خطا کردم. این مطلب معلوم
است که باطل است. طبق توضیحی که دادیم زیرا از دو صورت خارج نیست. یا امیر المؤمنین علیه السلام حکم به خلاف داده با
اینکه میدانسته این حکم اشتباه است و یا حکم به اشتباه داده به خیال اینکه درست است. اگر به اشتباه حکم کرده با اینکه
میدانسته در دین خدا معانده و دشمنی کرده و با این اقدام که حکم خدا را تغییر داده، گمراه شده با اینکه مقام ایشان اجل از چنین
نسبتی است و چنین گمانی را در باره مولا امیر المؤمنین علیه السلام خوارج نمیبرند چه رسد به دیگران که دشمنی آنها کمتر
است.
اما اگر حکم به اشتباه داده به خیال این که درست است، چگونه نظر میدهد با گفتار یک فرد بدون دلیل و برهانی؟ چنین چیزي را
هیچ یک از متدینین نمیپذیرند مضافا بر این که اگر این حدیث ریشهاي داشت یا معروف بود در نزد اهل خبر باید راوي آن
مشهور و معروف میبود از نظر نژاد و قبیله و مکان و نیز حکمی که کرده بود در نزد فقهاء شهرت پیدا میکرد و اهل اخبار آن را
میدانستند. همین شناخته نشدن آن مرد و تعیین نکردن حکم دلیلی است بر بطلان حدیث مضافا بر اینکه امت اتفاق دارند بر اینکه
نقل شده از آن جناب که فرموده: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است
صفحه 249 از 255
« علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار »
کسی که چنین امتیازي داشته باشد نباید در دین خطا کند یا در حکم شک داشته باشد و اجماع دارند بر اینکه پیامبر اکرم صلی الله
کسی که از همه مردم در قضاوت داناتر باشد نباید در احکام خطا کند و نباید دیگري از « علی اقضاکم » علیه و آله در بارهاش فرمود
او در حکمی واردتر باشد.
اینها همه دلیل است بر رد ادعاي خصم و بطلان آن را آشکار مینماید. از خداي
ص: 445
متعال تقاضاي توفیق دارم و از او میخواهم ما را هدایت به راه راست نماید.
مناظرهاي دیگر در مسجد کوفه
سید مرتضی فرمود: شیخ مفید در مسجد کوفه وارد شد. از اهالی کوفه و دیگران قریب پانصد نفر در آنجا جمع شدند. یکی از
زیدي مذهبان که منظورش فتنه و آشوب بود گفت به چه دلیل تو به خود اجازه میدهی که امامت زید بن علی را انکار کنی؟ شیخ
در جواب او گفت تو بدگمانی در باره من بر وي. اعتقاد من در باره زید مخالف هیچ یک از زیدیه نیست. نباید اعتقاد مرا به
خلاف نسبت دهی.
گفت تو در باره امامت زید چه عقیدهاي داري؟ شیخ گفت من در باره امامت زید رحمۀ الله علیه اثبات میکنم آنچه را زیدیه
معتقدند و نفی میکنم آنچه را آنها نفی میکنند میگویم زید رحمۀ الله علیه امام بود در علم و زهد و امر به معروف و نهی از
منکر و از او نفی میکنم امامتی را که موجب عصمت و نص و معجزه باشد. این حرفی است که هیچ زیدي مذهبی مخالف آن
نیست، هر جا که بگویم. تمام حاضران از مذهب زیدیه شروع به تشکر کردند و دعا نمودند و آشوبطلبی و حیله بازي آن مرد، در
هم کوبیده شد.
استدلالی در مورد مناظره
سید مرتضی میگوید به شیخ مفید گفتم معتزله و حشویه میگویند مناظرهاي که شیعیان میکنند مخالف اصول امامیه است و
خارج از اجماع آنها است زیرا مذهب امامیه مخالف مناظره است و از آن نهی کردهاند و از ائمه خود نقل کردهاند که نسبت به
بدعت دادهاند مناظره را و انجام دهنده آن را سرزنش نمودهاند. آیا روایتی از اهل بیت در صحت مناظره داري که تکیه بر دلیل
عقلی داشته باشد و نه توجه مخالفت آن، گرچه بر خلاف اجماع آنها باشد؟ فرمود: معتزلیها و حشویها در ادعاي خود که
ص: 446
ما بر خلاف اجماع عمل میکنیم اشتباه کردهاند و هر کس چنین ادعائی را بکند خطا کرده و تجاهل نموده زیرا فقهاي امامیه و
رؤساي دینی، اهل مناظره بودند و معتقد به صحت آن و پیوسته از معتقدین این کار به آیندگان سپرده میشد و جزء دین آنها بود.
من کاملا در این مورد توضیح دادهام و مناظرهکنندگان معروف و کتابهاي آنها و مدح اهل بیت علیهم السلام را نسبت به ایشان در
کتاب کامل در علوم دین و کتاب ارکان در دعائم دین نقل کردهام و من اکنون یک حدیث از آنچه در آن کتاب نقل کردهایم
برایت روایت میکنم ان شاء الله.
ابو جعفر محمد بن نعمان از حضرت صادق علیه السلام نقل کرد که آن جناب به من فرمود
صفحه 250 از 255
« خاصموهم و بینوا لهم الهدي الذي انتم علیه، و بینوا لهم ضلالتهم و باهلوهم فی علی علیه السلام »
با آنها به مخاصمه پردازید و هدایت را بر ایشان آشکار کنید و ضلالت و گمراهی خودشان را توضیح دهید و در مورد امامت
حضرت علی علیه السلام با آنها مباهله کنید (یعنی نفرین نمائید).
گفتم من هم پیوسته از معتزلیان شنیدهام که نسبت به اسلاف و گذشتگان ما میدهند که ما مشبه هستیم و مشبه از عامه را نیز
میشنوم که همین حرف را میزنند و گروهی از اهل حدیث شیعه را نیز میبینم که مطابق همین عقیده دارند و میگویند ما نفی
تشبیه را از معتزله فرا گرفتهایم. مایلم حدیثی در رد این مطلب برایم نقل بفرمائید.
فرمود: این حرف هم مثل اولی است و هیچ یک از اسلاف ما معتقد به تشبیه نبودهاند و از طریق معنی هشام و پیروان او مخالفت
نمودهاند با جماعتی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام در مورد جسم او گمان کرده خدا جسمی است نه مثل اجسام. روایت
شده که از این عقیده بعدها برگشته. به اختلاف از او نقل شده و جز آنچه من برایت نقل کردم به صحت نرسیده اما رد بر هشام و
اعتقاد به نفی تشبیه از شماره بیرون روایت از آل محمد صلی الله علیه و آله رسیده.
محمد بن زیاد گفت از یونس بن ظبیان شنیدم میگفت خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم و گفتم هشام بن حکم در باره
خداوند اعتقاد عظیمی دارد جز اینکه
ص: 447
من چند کلمه از آن اعتقاد را مختصر عرض میکنم. او میگوید خدا جسم است زیرا اشیاء دو نوع هستند:
-1 جسم 2- فعل جسم. پس جایز نیست خدا به معنی فعل باشد. باید به معنی فاعل باشد. امام صادق علیه السلام فرمود: واي بر او.
مگر نمیداند جسم محدود و متناهی است و قابل زیاد و کم شدن است و هر چه این قابلیت را داشت مخلوق است. اگر خدا جسم
باشد بین خالق و مخلوق فرقی نیست. این استدلال حضرت صادق علیه السلام در رد هشام و عقیدهاي که ابراز داشته چگونه ما از
معتزله گرفتهایم. مگر آدم دین نداشته باشد چنین نسبتی را بدهد.
گفتم آنها مدعی هستند که جماعت شیعه قائل به جبر و دیدن خدا بودهاند تا آنجا که گروهی از متأخرین نیز این نقل را کردهاند
که معتزلیان نیز از آنهایند. آیا روایتی داریم بر خلاف ادعاي آنها؟
فرمود: این هم مانند اولی است. هرگز دانشمندان ما قائل به جبر نشدهاند مگر یک عامی و بیسوادي باشد که تأویل اخبار را نداند یا
فرد نادري از فقها و اهل نظر و روایت آل محمد صلی الله علیه و آله در مورد دیده نشدن خدا و عدالت بیشتر از حد شماره است.
حجاج بن عبد الله گفت از پدرم شنیدم میگفت شنیدم از حضرت صادق علیه السلام که با شخصیتترین دانشمندان و اهل فضل
بود. از افعال عباد پرسیدند فرمود: هر چه را خداوند وعده ثواب یا تهدید به عقاب کرده از افعال بندگان است.
و فرمود: پدرم از پدر خود علی بن الحسین نقل کرد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود در ضمن فرمایش خود آنها اعمال
شما است که بازگشتش به سوي خود شما است. هر کس به خوبی رسید خدا را سپاسگزار باشد و اگر چیز دیگري یافت جز خود
را ملامت نکند.
اما دیده نشدن خدا بوسیله چشم که اجماع فقها و متکلمین از تمام شیعه است جز آنچه از هشام بر خلاف آن نقل شد و دلائل
زیادي در این مورد از حضرت صادق و باقر علیهما السلام نقل شده. نامهاي به حضرت هادي علیه السلام نوشتند و از دیده
ص: 448
شدن خدا سؤال کردند.
در جواب نوشت دیدن امکان ندارد مگر بین بیننده و چیزي که دیده میشود هوائی فاصله شود که چشم در آن نفوذ نماید. اگر هوا
و نور نباشد دیدن امکان ندارد و در وجود اتصال بین رائی و مرئی اشتباه لازم میآید و خداوند منزه است از داشتن شبیه. پس ثابت
صفحه 251 از 255
میشود که با چشم نمیتوان خدا را دید.
این دلیل حضرت هادي است بر نفی رؤیت و به همین دلیل تمام متکلمین اعتماد نمودهاند و همچنین خبري که از حضرت رضا علیه
السلام نقل شد و این دو خبر را در کتاب نام برده قبلی نوشتهام، لازم نیست اینجا تکرار کنم.
توضیح احتجاجات اصحاب و مناظره ایشان با مخالفین بیشتر از حد شماره است. در این جلد بهمین مقدار اکتفا نمودیم.
این کتاب به دست مؤلف آن در ماه ربیع الاول سال 1080 هجري پایان یافت.
حمد خدا را از اول تا آخر و درود بر خاتم انبیاء اشرف المرسلین محمد و عترت طاهرین آن جناب. و ترجمه آن به دست این حقیر
سراپا تقصیر در تاریخ 14 شعبان سال 1405 تمام شد. به امید هزاران، بلکه بیپایان لطف ائمه طاهرین علیهم السلام. موسی-
خسروي
درباره مرکز